خلاصه کتاب:
آوا دختری از جنس دخترهای فراموش شده ایست که صدایشان نه فقط به آسمان که به گوش اطرافیانشان هم نمیرسد شما صدایش را... صدایشان را... در پرتگاه بخوانید ...
خلاصه کتاب:
فنجان را که در دست گرفتم، داغی اش انگشتانم را به گز گز انداخت. سرم را با طمانینه به سمتش برگرداندم و نگاهش کردم. مانند همیشه بود... محکم، استوار، آرام و با چشمانی قیر مانند در انتهایی ترین نقطه اقیانوس محبت. ضربان قلبم را کنار گوشم احساس میکردم. کوبشش از برکت گرمای او بود و حضورش. چشمانش خندید. لبهایش هم! انگشت اشاره اش را تا نزدیک صورتم پیش آورد و من گر گرفتم! صدای《یک، دو، سه ، شوک! گفتنِ فردی غریبه در گوشم زنگ زد.. کوه استوارم خمیده شد. تصویرش هر لحظه در مه غلیظی فرو رفت و مات و مات تر شد ...
خلاصه کتاب:
قانون شطرنج این است... سرباز که به آخر برسد... وزیر میشود! شاید تو هم به آخر رسیدی که شاه شدی و من... در همان ابتدای تاریک فرو رفتم که سرباز شدم... قرار نبود قاعده بازی عوض شود... من شاهزاده بودم و تو گدا... اما چه میتوان گفت وقتیکه بازی به کل تغییر میکند و... من گدا میشوم و تو... شطرنج عجیبیست که فقط رنج دارد... برای من... برای تو... و شخص سومی که میماند میان ما! حالا که همه چیز عوض شده... مسئله این است... شاهزاده یا گدا!؟
خلاصه کتاب:
جانا درگیرِ یه احساس متفاوته، احساسی که فکر می کنه واقعیترین حسش به حساب میاد. این احساسات از لحظهای رقم میخورن که صمیمیترین دوستش رُزا سعی داره مسیر افکارش رو کم کم به بیراهه بکشه. اما با اومدنِ شاهو توی زندگیش، کم کم از این اشتباه بیرون میاد ....
خلاصه کتاب:
قصه رو شروع می کنیم، از زبون دختری که دست انداخت بیخ گلوی دختر لوس خانواده و حالیش کرد که توی دنیای گرگهای گوسفند نما،لازمه که مواظب باقی مونده های خونواده ش باشه ، دستشو گرفت رو زانو هاش و دونه دونه درا رو زد و دنبال رحمت خدا گشت،تا خانواده ش رو نجات بده! ...
خلاصه کتاب:
دلنشین کم سن وسال را به عقد خود در آوردم و خوشگذرانی هایم را با او کردم بعد رهایش کردم.... بی آبرویش کردم.... دست روی آبرویم گذاشت وچه بازی خطرناکی به راه افتاد ...
خلاصه کتاب:
داستان در مورد زن مطلقه ای است که تمام زندگی خود را وقف کارش نموده. با اخراج شدنش خود را درحال مییابد که هیچ پشتوانه مالی ای ندارد. اوضاع زمانی بدتر میشود که دو مامور FBI به خانه او امده و خبر کشته شدن استیو (همسر سابقش) را به او میدهند و از او درخواست میکنند که...
خلاصه کتاب:
گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره... اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا، قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود. الان ما باهم به این نقطه از زندگی رسیدیم به اینجایی که حقمون بود. پدر ثمین ناخواسته مرتکب قتل شده. ثمین برای گرفتن رضایت آزادی پدرش از زندان تلاش میکنه. یاشار کشوری مرد متاهل و خودخواه، که در اعزای دادن رضایت، شرطی میذاره که باعث میشه پای ثمین به خونشون باز بشه و یاشار دلش رو به دخترِ قاتلِ خواهرش ببازه... ثمین باید دو راهی عقل و قلبش یکیو انتخاب کنه. باید دید تصمیم ثمین برای رهایی از این دوراهی چیه!؟
خلاصه کتاب:
دنباله پیراهن بلندش را بالا گرفت و تلو تلو خوران از پلههای عمارت بالا رفت. پلکهایش سنگین بودند و حالت تهوع امانش را بریده بود. گیجی همین بود دیگر؟ توربانش را از سرش برداشت و اجازه داد آبشار موهایش روی شانههایش بریزد. کسی که گیج بود، حجاب به چه کارش میآمد؟
خلاصه کتاب:
سدنا بخاطر مشکلات مالی خانواده و محدودیت ها عاشق پسری خوشگذرون میشه و اون پسر رو بت خود میدونه ولی با رها کردن اون پسر، سدنا برای ترس از حرف های بقیه کاری میکنه که شاید بخشودنی نباشه…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.