خلاصه کتاب:
اسم من کوروشِ ... سال ها تلاش کردم تا به جایگاهی که میخواستم برسم و به خاطر اهدافم قید خیلی چیزها رو زدم..! تا جلوی دستو پامو نگیره... چیزهایی مثل ازدواج و بچه.. اما سه سال قبل دختری دانشجوم شد که نوزده سال از من کوچکتر بود، طوری عشوه و کرشمه برام میومد که گاهی وقتها تمرکزمو سر کلاس از دست میدادم! با این حال اصلا دم به تله نمیداد، وارد هيچ مدل رابطهای با من نمیشد عاشق شده بودم! روباه دست نیافتیم کاری کرد که برای بدست آوردنش پا پیش بذارم و برم خواستگاری اما با ورودم به خونه شون و دیدنِ مادرش ورق های زندگی من یکی پس از دیگری برگشت...!
خلاصه کتاب:
هامون هدایت یه پسر کاملا بی قید و پولداره… ارثی که از اجدادش به تک پسر خاندان هدایت رسیده انقدر زیاده ک اگر هامون تا آخر عمرش بخوره و بخوابه بازم تمومی نداره… همین پولداری، هامونو بی قید کرده و اهل هرکاری… اون شاید توی شناسنامه دینش اسلام باشه اما در واقعیت بویی از اسلام نبرده… هامون انقدر بی قیده ک بعضی وقتا منکر خدا میشه چه برسه به فرستاده های خدا… پس از همچین انسانی هیچ چیزی بعید نیست… اما یه دفعه چه اتفاقی میوفته که هامون عوض میشه...
خلاصه کتاب:
وقتی آنا سان، ویولونیست، خیلی تصادفی از طریق یه ویدئو یوتیوب وایرال میشه و توی حیطهی کاریش به موفقیت میرسه، احساس میکنه صلاحیت کافی رو نداره، برای اینکه دوباره به موقعیت قبلی برسه خودش رو به آب و آتیش میزنه و زمانی که دوست پسر قدیمیش بهش میگه قبل از یه تعهد دائمی لازمه برای مدتی توی رابطه آزاد باشن، آنای دردکشیده و عصبانی به خودش میگه اگه اون یه رابطهی آزاد با یه نفر دیگه میخواد، پس من هم میرم تو رابطهي آزاد ...
خلاصه کتاب:
حوا زنی ۲۸ ساله که در یازده سالگی اونو دور از چشم مادرش به همسری پسرعموش صارم درمیارن، مادر حوا وقتی مطلع میشه که دو هفته از عروسی حوا و صارم گذشته، خودشو به منزل پدری حوا میرسونه و دخترشو شبونه از اونجا فراری میده... حالا بعد از ۱۷ سال صارم دنبال حوا برگشته درحالی که یه دختر شونزده ساله دارن و ...
خلاصه کتاب:
موتور سوار غیرتی و خشنی که سر شرطبندی دست روی دختر ممنوعهی اوس اسد میذاره. دختر همسایهی شیطون که خیلی وقته دلش برای آقا مهراب پسر ناخلف حاج فیضی پیش نماز مسجد محل رفته اما با برگشتن ورق و قتلی که اوس اسد باعثشه همه چیز بهم میخوره... عشق ممنوعهی مهراب و ترمه با ورود محمد ابراهیم پسر بزرگ تر حاج فیضی کم رنگ تر میشه چرا که محمد ابراهیم هم مثل برادرش عاشق ترمهس و فرشتهی نجات اوس اسد از اعدام... ولی شب عروسی...
خلاصه کتاب:
هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت !
هدی تمام سعیاش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر و پدرش رو ازش گرفته بیرون بیاد و به گذشته فکر نکنه اما درست زمانی که فکر میکنه از شر این سایه خلاص شده، با یه مهره کوچیک از گذشته مواجه میشه به نام یاکان اعتماد، که در معماری و عمران و ساخت و ساز نه تنها تو کشور، بلکه تو اروپا و آسیا حرف اول رو میزنه و نوری میشه تو تاریکی گذشته ی هدی...
خلاصه کتاب:
چشمان دختری که حاصل یک آزار و اذیته. که بامرگ پدرش که یک تاجر ناموفق است مجبور میشه که به خونه همکار پدرش بره تا تکلیف اموال وبدهی های پدرش مشخص بشه اما این اقامت پردردسر تو خونه بهزاد باعث متوجه شده رفتار های عجیب بهزاد بشه و کم کم راز هایی از گذشته چشمان و بهزاد رو بشه ! که باعث شروع رابطه ای ممنوعه میشه رابطه ای که شروع ماجراست ...
خلاصه کتاب:
متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره... انسان نیست... بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل دیگه هم وجود داره... مایک حتی با هم نوعان خودش هم فرق داره... تفاوتی عجیب و شوم. چیزی که...
خلاصه کتاب:
دنیای گرگ ها دنیای عجیبیست، پر از رمز و راز، پر از تنهایی، گرگ تنهایی را به اعتماد ترجیح میدهد، در دنیای گرگ ها اعتماد مساویست با مرگ، گرگ ها متفاوتند، متفاوت تر از همه، نه مثل سگ اسباب دست انسانند و نه مثل شیر رام میشوند. گرگ، گرگ است، ذاتش عوض نمیشود، عاشق هم که شود، بره نمیشود، با وجود تنهایی، تن به قلاده نمیدهد...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.