رمان غزال اثر Nia12 لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها
این، داستانیست از دنیای غزال… دختری که پس از یک تصادف، حافظهاش را از دست میدهد و خود را در میانهی زندگی های خود از راز و سؤال مییابد. غزالی که حالا نه خودش را به یاد میآورد، نه گذشتهاش را. اطرافیانش از تغییر شخصیت های باورهای او حیرتزدهاند، اما غزال چیزی از آن نمیفهمد… با گذشت زمان، تکههایی از حقیقت سر برمیآورندند و چهرهی واقعی گذشته، آرامآرام برایش میشود.
کنار دنیا روی مبل نشستم و شوهرش آقا آرش روی مبل کناری نشسته و همه داریم تلویزیون می بینیم… به لطف دنیا که برام لباس آورده به تونیک ،طوسی، شلوار تنگ مشکی و شال مشکی سرمه….آقا آرش رو به دنیا میگه دایان چرا نیومد؟ ساعت ۵ شد! میادآرش جان امروز سرش تو شرکت خیلی شلوغ بود به قرارداد خیلی مهم بستن…. بعدشم که رفت پیش دکتر غزال جان الانم داره میاد… آهان پس اون قضیه منتفی شد؟ آره…آره یعنی فقط من غریبم؟!…..با ناراحتی از روی مبل بلند میشم و رو به دنیا میگم: من یکم سرم درد میکنه برم بخوابم.. و بعد رو به آرش میگم: عذر میخوام… و به سمت اتاق خواب میرم… لحظه آخر میشنوم که چقدر غرال عوض شده… دای آرومی میگه تازه این اولشه….معلوم نیست دیگه چه تغییرایی کرده!!! وارد اتاقم میشم و درو محکم میکوبم…. اینجا چه خبره!!!
ساعت ۱۰ و من تازه از خواب بیدار میشم….خسته از کار کشیدن از ذهن خالیم از جا بلند میشم…دیشب تلفن دایان زنگ خورد و اون از خونه بیرون رفت و حرف زد اونم حدود یک ربع!!! تونیک سرخابی رنگی می پوشم و زیرش به شلوار سرخابی و شال طرح دار مشکی که طرح هاش سرخابی رنگه… حاضر و آماده از اتاق میرم و با دیدن صحنه روبروم یخ میکنم… مریم خانم روی مبل نشسته و بغلش ….. بغلش … یه نوزاد…. یه نوزاد کوچیکه و داره با شیشه بهش شیر میده!!!! چشم هام گشاد میشه و با صدای بلندی میگم این دیگه کیه مریم خانم…..؟؟!! مریم خانم با لبخندی مصنوعی میگه دینا خانم… با چشمهای گشاد شده شوکه نگاهش میکنم و تقریبا جیغ میزنم……ی؟! می خنده و میگه دینا خانم دختر دیانا خانم خواهرآقا دایان هستن… مگه آقا دایان چند تا خواهر داره؟ ۲ تا… یکی همین دنیا خانم …
یکی دیگه هم دیانا خانم که الان با همسرشون رفتن کیش… بچشونو همین جا تک و تنها ول کردن رفتن؟ چه بی فکر!بچه به این کوچیکی… چند وقتشه؟! یک ماه دخترم… با کنجکاوی میرم سمتش… چرا باید دختر خواهر دایان از من قائم بشه؟ مریم خانم با دیدن نگاه کنجکاوم بهم میگه -میخوای بغلش کنی عزیزم؟! آب دهنمو قورت میدم که بچه رو یکم میاره بالا و من میتونم قیافشو ببینم…. پوست سرخی داره لب های کوچولو، بینی کوچیک چشم هایی به رنگ طوسی و خیلی . خوشرنگ و موهای طلایی که البته کچله ولی بعضی جاهای سرش مو پیدا میشه… ناخواسته دست دراز میکنم و مریم خانم بچه رو بغلم میده… آروم بغلش میکنم…. اینقدر کوچیکه که میترسم از دستم بیفته و بشکنه… عین یه ظرف خیلی خیلی ظریفه و نرم…خدای من چه بچه خوشگلی….. چه حس خوبی داره که بغلش میکنم….
خم میشم و بوسه ای روی پیشونیش میذارم….. عزیزممممم نگاهم بالا میاد و روی مریم خانم و لبخند پر محبتش میشینه… هنوزم باور نکردم این فرشته همون دیناییه که دایان و دنیا در موردش حرف میزدن!! قراره اینجا بمونه مریم خانم؟ صمن خانم کمر درد دارن نمیتونن ازش مراقبت کنن…دنیا خانمم که یه پاش خونست یه پاش شرکتشون…. موندن شما که حالتون خوب نیست سپردنش به من….ئ متفکر و دینا به دست روی مبل کنارش نشستم و گفتم یه سوال دارم مریم خانم؟ چی دخترم؟!
فکر کردین من یه احمقم مریم خانم؟ شما به من گفتید که دینا دختر دنیاست و حالا بهم می گین بچه ی دیاناست. رنگش می پره و با تته پته میگه حتما حواسم نبوده اشتباه گفتم خانم جان وگرنه بچه که پدر و مادرش عوض نمیشه!! پووف می کشم و بحثو عوض میکنم چشم های دینا خیلی خوشرنگه… به کی رفته؟!