خلاصه کتاب:
کیارش عادل بعد از سالها به ایران برگشته تا بیزینس خودش رو راه بندازه، اما هنوز خوب جا نیفتاده که خودش رو درگیر ماجرایی پیچیده و پر از ابهام میبینه. دختری باهوش و خطرناک، که گذشتهای تاریک در دلش نهفته، بیوقفه نقشه میکشه تا کیارش رو به زانو دربیاره. در حالی که کیارش در تلاش برای حفظ جایگاهش در دنیای تجارت جدیده، نمیدونه از کجا ضربه میخوره و چرا گذشتهش اینطور سایه انداخته. اما چیزی که اوضاع رو بحرانیتر میکنه، عشقیه که نباید اتفاق میافتاد—عشقی ممنوعه، خطرناک و وسوسهبرانگیز که هر روز بیشتر بهش وابسته میشه... تا وقتی که حقیقتی تکاندهنده همه چیز رو بههم میریزه.
خلاصه کتاب:
من برای سلطنت زاده شدم، اما این سرنوشت را خود انتخاب نکردم! در میان همگان، وجودم فریاد میزد که چیزی فراتر از جسمم، و همین «فراوانی» را به گناه من بدل کردند. قاضی، با چشمانی پر از خشم، بیرحمانه حکم کرد. مرا طغیانگر نامیدند، از خویشتنم تبری جستند و تبعیدم کردند. من در برابر فرمان سر فرود آوردم؛ آری، پذیرفتم. و در همان لحظه صدای خرد شدن تاجی دروغین، فریاد زد که هرگز سزاوار این نقش تحمیلی نبودهام. تاجی که نه از زر بود و نه از شأن، تنها باری بود بر سرِ زنی که باید آزاد میبود.
خلاصه کتاب:
نهال و کیهان با سبک و سیاقی سنتی پیمان زناشویی میبندند. کیهان، نهال را در قالب یک زن خانهدار محدود میکند و نهال نیز عشق ورزیدن به کیهان را به معنای زندگی خود میپندارد. اما با گذر زمان، نهال به چیزهایی پی برد که تا پیش از آن از آنها بیخبر بود. مسائل پیچیده، سوالاتی بیپاسخ، و حقیقتهایی که همه از گفتنشان پرهیز دارند. خیانت، پایههای این رابطه را میلرزند. حالا تنها یک سوال باقی مانده: واقعاً چه کسی خیانت کرد؟ کیهان؟ نهال؟ یا شاید چیزی فراتر از آنها...؟ تلبیس، یعنی پنهان کردن حقیقت، پوشاندن فریب با نقاب صداقت.
خلاصه کتاب:
کهزاد فخار، پسری با شهری بینظیر در مهمانها، کسی که لقب «استاد ارتباطات شبانه» را به خودش اختصاص داده است، شبی با عصرار دوستانش در مهمانیهای حاضر میشه که هیچ شناختی از میزبانش ندارد. در طول شب طبق معمولش دل یکی از دخترها رو به دست میاره و شب رو باهاش میگذرونه. اما نمیدونه که اون دختر نهتنها یه آدم معمولی نیست، بلکه سروانی از ویژههاست، و از اینجا تازه شروع میشه...
خلاصه کتاب:
دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردن رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج کنه با اولین خواستگارش …
خلاصه کتاب:
داستان درباره شایان هستش که فکر میکنه مانیسا که دوستش داشته و باهاش بوده بهش خیانت کرده و با دوستش رفته و ازدواج کرده. و الان که شوهر دختری که دوستش داشته مرده برگشته تا از دختره بخاطر اینکه بازیش داده انتقام بگیره و ...
خلاصه کتاب:
روژین، دختری که از دل سختیها و بیپناهیها در ایران برخاسته و با تلاش فراوان در دنیای طراحی لباس برای خود جایگاهی ساخته، ناگهان زیر بار فشارهای زندگی احساس خستگی میکند. او تصمیم میگیرد برای مدتی به ترکیه برود و در کنار مادرش، نفسی تازه کند. در این سفر ناآشنا، سرنوشت پای او را به گروهی از مدلها باز میکند که برای رسیدن به موفقیت راهی ترکیه شدهاند. آشنایی گذرا با مسئول این گروه، آغاز مسیری تازه در زندگی روژین میشود... مسیری که خودش هم فکرش را نمیکرد.
خلاصه کتاب:
ز عهد بستم که دگر عهد شکستن نکنم سخن از خلوت آن یار پرستن نکنم گر چو نسیم گذری بر دل من افتد باز نفس از نام تو، ای جان، به شکستن نکنم دل نخواهم سپرد از پس این غم دیگر به کسی وعدهی عشق و دل بستن نکنم تیر چشمت اگر آید به سوی دل من خود ز خود قول دهم، سینه شکافتن نکنم لیک افسوس که باز این دل مغرور شکست... همه گفتند: «نگو!» من ز دگر باره شکستن نکنم...
خلاصه کتاب:
تارا...دختری برخاسته از طوفانهای دل،سرد، اما سوزان در دلِ عشق... زخمی درد بر جانش، در جستوجوی مرهمی گمشده. شبی تار، با چاشنی حسادت و اندکی جنون... خواهری با دلِ پر، و کینهای به رنگ خون... تاوانی سنگین برای اشتباهی ساده. و دو مرد... یکی، فرزند پاییز؛ ساکت، خسته، بیجان... دیگری، زاده تابستان؛ پرشراره، بیقرار، شعلهور... و قصههایی که در هم تنیده، میان درد، عشق، انتقام... چه سرنوشتی در انتظار این چهار راهست؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.