انسان از آن هنگام که خود را و محیط پیرامون خویش را شناخت به فراخور حال وتوانائی ادراک نسبی خود به چند و چون رابطه متقابل خود با طبیعت و سایر اجزاء طبیعت اعم از جاندار و بی جان با یکدیگر پی برد، به بایدها و نبایدها ومعرفتی نسبی از عالم هستی دست یافت، و به همین مقیاس خواست ها و آرزوهای دور و درازتری را در دل خویش پروراند که آن بایدها و نبایدها راه را از بیراهه (درست یا نادرست) بدو می نمایاند و این خواستها و آرزوها چراغ امید و شعله تلاش را در درون او فروزان می ساخت تا راه صعب وناهموار زندگی را آسانتر بپیماید ونور امید در تاریکی های این راه سخت به مددش بشتابد…..