خلاصه کتاب:
من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنبالهی رنگین کمان… و فکر میکردم چه هیجانی دارد تجربهی ناب رنگهای تند و زنده… اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحهی جانم حک کردی، که دیگر جادوی هیچ رنگی در من اثر نکرد. و من قاتل رنگها شدم، قاتلی که سخت عاشق و شیفتهی غمزهی کشندهی رنگها پیش از مرگشان میشد و این درد، درد کمی نبود ...
نام کتاب: غمزه های کشندهی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ
خلاصه کتاب:
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود. فشاری که روی جسم خسته و این روزها روان آشفتهاش سنگینی میکند نفسهای یکی در میانش را دردآلودتر و سرفه های خشک کویریاش را بیشتر و سخت تر کرده او اما همچنان میخواهد نشان دهد همه چیز تحت کنترل اش است و پیش روی این درد پر طمع مرگبار هنوز از ظرف تاب و تحملش سرریز نشده. درد اما تظاهر، قدرت و طاقت را مگر میفهمد؟ لعنتی تنها میخواهد پیش برود، رگ و پی تنش را در نوردد بعد هم خون تنش را بخشکاند و نفسهایش را برای غنیمت از این جنگ نابرابر به یغما ببرد ...
خلاصه کتاب:
افرا یکی از خوشگل ترین دخترای دانشگاهه. یکی از پسرای تازه وارد میخواد بهش نزدیک بشه. طرهان دشمن افراست که وقتی موضوع رو میفهمه با پسره دعوا میگیره و حسابی کتکش میزنه. افرا گیجه که میون این دو دلبر کدوم ور؟ در آخر با مرگ ...
خلاصه کتاب:
نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده... به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان... نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ای که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو بخاطر بیاره که …
خلاصه کتاب:
همیشه اما و اگرهایی در زندگی هست که اگر به سادگی از روشون رد بشی شاید دیگه هیچوقت نتونی به عقب برگردی و بگی «کاش اگر...» «غیث» قصه اما و اگرهاییه که خیلیها به سادگی از روش رد شدن... گذشتن و به پشت سرشون هم نگاه نکردن... اما تعداد انگشت شماری بودن که میون شایدهای زندگیشون تأمل کردن و اون چیزی رو که میخواستن به دست آوردن... تو قصهی «غیث» قراره با چهار شخصیت اصلی همراه بشیم. بعضیها تأمل کردن و بعضیها رد شدن... به زودی با غیث، وهاب، عاتکه و طهورای داستان «غیث» همراه خواهید شد ...
خلاصه کتاب:
اتوبان مثل ماری سرد و تاریک به ناکجا آباد میرفت. باد سرد اواخر زمستان گاهی تکانی به ماشین میداد اما سرعت پژوی سیاه آنقدر زیاد بود که در مقابل باد سر خم نکند. جای تعجب داشت اتوبان که همیشه حتی در آن ساعت شلوغ بود آن شب خلوت بود و جز تک و توک ماشین هایی که شاید از مهمانی به خانه بر میگشتند خبری نبود اما راننده پژو شاید به عادت همیشه در خطوط خالی و خلوت لایی میکشید. همراهش سر خوش و هیجانزده بیآنکه از دیوانه بازیهای دوستش بترسد همراهی اش میکرد ...
خلاصه کتاب:
ماهور دختر باهوش، مستقل و باتجربه ای که مدیریت کارخونه مادریش رو بر عهده داره.. علاقه مندی های خودش رو به دور از چشم پدرش، دنبال میکنه تا اینکه در یکی از صخره نوردیها با بهرام آشنا میشه.. ماهور سعی میکنه رفتار دیکتاتورگونه پدرش و زیاده خواهی های برادر ناتنی خودش رو تحمل کنه تا کارخونه به نامش بشه همونطور که مادرش به پدرش گفته بوده، غافل از اینکه …
خلاصه کتاب:
پریماه دستی به قلم دارد و تصمیم میگیرد به صورت ناشناس قصهی زندگی آدمهایی که با آنها زندگی میکند را بنویسد. این تصمیم را وقتی گرفت که معمای بزرگی در ذهنش با دیدن یک مهمان ناشناس در خانهی مامان طوبی نقش بست. شروع به نوشتن که میکند میانههای داستان قصهاش مورد توجه یکی از همکارهای خودش قرار میگیرد و باعث میشود قصه عضو ثابت در ستون یک مجلهی هفتگی قرار بگیرد. همه چیز خوب پیش میرفت و پریماه راضی از بازخورد قصهاش در همان فضای ناشناسی که داشت بود، یک پیام دریافت میکند ...
خلاصه کتاب:
موج به اجبار پدربزرگش مجبور است با فریاد، هم بازی بچگی اش ازدواج کند. تا اینکه با دکتر نیک آشنا شده و در ادامه حقایقی را در مورد زندگی همسرش میفهمد ...
خلاصه کتاب:
-دوستم داری؟ ساعت از دوازده شب گذشته بود. من گیج و منگ به آرش که با سری کج شده و نگاهی ملتمسانه به دیوار اتاق خواب تکیه زده بود، خیره شده بودم. نمیفهمیدم چرا باید چنین سوالی بپرسد آن هم اینطور بیمقدمه؟ آرشی که من میشناختم اهل پرسیدن این نوع سوالها نبود. آرشی که من میشناختم، باید مثل هر شب بعد از این که لباسهایش را در میآورد بدون کلمهای حرف به گوشه تخت میخزید، پشت به من میکرد و تا صبح میخوابید. نه این که جلوی رویم بایستد و سوالی را بپرسد که جواب آن را به خوبی می دانست. هیچ کس به خوبی آرش از میزان عشق و علاقه من به خودش آگاه نبود. پس چرا داشت این سوال را میپرسید؟ ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.