خلاصه کتاب:
منصور خان یه آقاست، یه آقا نه مثل کسایی که من و تو میشناسیم، نه مثل مردهای کوی و برزن … یه آقاست، که جون آدم ها رو میگیره … یه آقا که براش فرقی نداره بچه باشی یا بزرگ، زن باشی یا مرد، دختر باشی یا پسر، آقا همه براش یکسانن و همه براش مثل یه دستگاه پول ساز میمونن … وجودش مثل یه اختاپوس میمونه که همه رو تو چنگال خودش اسیر کرده حتی ایرن رو، حتی یه دختر بیست ساله رو ... راستی منصور خان ما یه اسم دیگه هم داره، اسم دیگه اش هست …
خلاصه کتاب:
داستان از انجا آغاز میشود که خانه قدسی خانم را برای ساختوساز تخریب میکنند. هنگام تخریب خانه، به ریشه های قطور درخت توتی میرسند که از گذشته به جا مانده است. هنگام بیرون کشیدن ریشهها که مجاور دیوار خانه همسایه است، دیوار خراب شده و بدتر از آن، از میان ریشه ها، استخوانهای یک انسان پیدا میشود. سها، مستاجر جوان خانه همسایه، خواسته و ناخواسته پا به ماجرایی میگذارد که او را به قتلی در سالیان دور وصل میکند.
خلاصه کتاب:
جوانه و امیرحسام بعد از هفت سال از هم جدا میشوند، این درحالی است که امیرحسام دوست ندارد او را طلاق بدهد. حضور گاه و بیگاه امیرحسام در اطراف جوانه، سختگیری های برادرها بعد از طلاق، باعث میشود که او به پیشنهاد دوستش، تهران را برای مدتی ترک کند. این در حالی است که امیرحسام سایه به سایه به دنبال اوست و شهری که جوانه انتخاب کرده است، گذشتهها را توی صورتش خواهد کوبید!
خلاصه کتاب:
داستان از یک آتش سوزی شروع میشود، از مرگ و تنهایی! پسری به اسم آرنیک که اتفاقات تلخی رو پشت سر گذاشته و بیمار میشود، حالا درست زمانی که حالش بهتر شده و میخواد به زندگی عادیش برگردد، با شخصی که فکر می کند مرده روبه رو میشود ...
خلاصه کتاب:
من نه اسم دارم نه خانواده،تنها کسی که دارم،پدرمه.یک پدر که برام همه کار کرده،مهربونه،دلرحمه،دوست داشتنیه،من این پدر رو دوست دارم،اون بهم اسم داد،بهم شخصیت داد،اون بهم حس انتقام داد.من این پدر رو می خوام بکشم،من پاییز عزیزنظامم که قصد قتل پدرم رو کردم.این رمان،داستان یک قتله...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.