از در که وارد شدم سیگارم دستم بود زورم آمد سلام کنم .همین طوری دنگم گرفته بود قد باشم رییس فرهنگ که اجازه نشستن داد ، نگاهش لحظه ای روی دستم مکث کرد و بعد چیزی را که می نوشت ، تمام کرد و می خواست متوجه من بشود که رونویس حکم را روی میزش گذاشته بودم حرفی نزدیم برونویس را با کاغذهای ضمیمه اش زیروروکرد و بعد غبغب انداخت و آرام و مثلا خالی از عصبانیت گفت : -جانداریم آقا این که نمی شه هر روز به حکم می دند دست یکی می فرستنش سراغ من … دیروز به ...
این حقیقتی است که آدمها به آسانی با آن می سازند. به دور و بر خودت نگاه کن : این چیزی نیست که مانع ناهار خوردن آنها بشود.
کالیگولا با تشدد می گوید:
– پس دور و بر من هر چه هست دروغ است و من میخواهم که مردم باراستی زندگی کنند! و اتفاقا وسیله اش را هم دارم که آنها را وادارم تا با راستی زندگی کنند، چون می دانم آنها چه ندارند، هلیکون: آنها معرفت ندارند، معلمی می خواهند که بداند چه می گوید.
آن گاه حکومت وحشت آغاز می شود: مرگ سایه خود را بر سر اطرافیان الیگولا می گستراند. ...
دسته ی نوازندگان دبیرستان رالینگر با یونیفورم های اراسته در کنار سکوی افطار صف کشیده بود و با شور و شوق سرود ملی امریکا را می نواخت. جمعیتی بیش از صد نفر برای استقبال از مردانی که برای آزادی آنان جنگیده بودند کرد امده بود. وقتی وزش باد پلاکارد بزرگی را که جلوی ایستگاه قطار تضب الشیله و روی آن نوشته بود به خانه خوش آمدید ، از جا تکان داد، دستان مشتاق بسیاری بسرعت آن را سر جایش قرار داد
لوکوموتیو عظیم و غول پیکر در حالی که دود می کرد و صدای سوت و کشیده شدن چرخهایش بر روی ...
من سهمی بیشتر از سهم عادلانه ام در تجربه های نزدیک به مرگ داشته ام . این چیزیه که واقعا نمیتونی بهش عادت کنی.
به هر حال این به طور عجیبی اجتناب ناپذیر به نظر می رسید، روبرو شدن دوباره با مرگ مثل اینکه من برای مصیبت و بدبختی نشان شده بودم . بارها و بارها از چنگ اش گریخته بودم ، اما دوباره به سمت من می آید . اما این دفعه با قبل متفاوت به نظر می رسید .
تو می تونی از کسی که وحشت داری فرار کنی ، و می تونی با کسی که ازش نفرت داری بجنگی ...
از مار کس و نیچه دو جریان عظیم و فعال سیاسی روز گار ما بوجود آمد. نتیجه افکارمار کس دیکتاتوری پرولتاریا را عرضه کرد و براساس اندیشه نیچه درصدد برآمدند دولت را به یک آریستوکراسی مسلح واگذار کنند .
وحال باین مساله بر گردیم که این دو فکر براساس چه زمینه هائی بوجود آمد.
دنیایی که بسرعت انسان را تبدیل بحیوان اقتصادی و یا انسان مکانیزه میکند ، این دونکر را میتوان طبیعی ترین عکس العمل های آن دانست .
اگر نتیجه تکامل مادی تاریخ و سیر و پیشرفت علوم اینست که انسان برای همیشه از اصالت فردیت و شخصیت خود محروم شود، ...
پدرم آندره پتروویچ در عنفوان جوانی به خدمت نظام داخل شد و مدتی تحت ریاست کنت مو نیش، خدمت کرد. سپس در سال هزار وهفتصد واندی با احراز درجه سر کردی از کار کناره گرفت و در ملک خود واقع در «سیمبیرسک» مسکنی گزید و با داودیناواسیلیو ، دختر یکی از نجبای شهرستالی زناشوئی کرد. و ما نه تن فرزند بودیم ولی همه خواهران و برادران من در کوچکی بدرود زندگانی گفتند. من از همان طفولیت براثر اقدامات سرگرد پرنی به …، که از اقوام نزدیک ما بود با درجه گروهبانی در اردوی سینوسکی منصوب شدم ولی تا زمان اتمام ...
حدود چهارده سالم بود که کتاب زنان قهرمان را خواندم. گذشته از زنان صدر اسلام، شخصیت جمیله بوپاشا دختر مسلمان و انقلابی الجزایری برایم بسیار جالب بود؛ در حالی که سخت بود پذیرش این واقعیت که دختری جوان با تمام وجود با اشغالگران کشورش وارد مبارزه ایی نابرابر می شود. او برای حفظ شرافت و آزادگی مردمش تمام شکنجه های وحشیانه فرانسوی های متجاوز را به جان می خرد. اما زیر بار ذلت اشغالگران نمی رود.
چند سال بعد وقتی اشغالگران بعثی وحشیانه به وطنم هجوم آوردند و مردم شهرم را به خاک و خون کشیدند، دیگر آسوده زیستن برایم معنایی ...
در گذار روزهای این چنین پر از شتاب و جوش عمر چارده ساله، یاد او گاهی سراغی میگرفت اما سراغی سست و گنگ، و بیشتر وابسته به رؤیا۔ تا شبی اینجور پیش آمد که در تالار تنها سینمای شهر او کنار من نشسته بود. من با خواهرانم رفته بودم و او با خواهرانش آمده بود و آنها میخواستند کنار هم بنشینند و ناچار جای مرا گرفتند و من جانی افتادم که کنار او بود. در تمام طول آن مدت که تاریکی لرزان از فروغ و سایه های روی پرده عرصه تالار را میپوشاند، و همه خبره به بازیهای یادم نیست ...
مجلس اول
پدر را در سال ۱۳۳۴ بازنشسته کردند. معمولا یک راست به خانه نمی آمد. دوچرخه داشت و اگر تابستان بود و آخر برج، توی خرجین اش یک خربزه بود و گاهی دو هندوانه کوچک. باچرخ جلو در را، که جز شب ها بسته نمی شد، چهارتاق باز می کرد و همان جا، میان شیر آب و در، تکیه می داد و قفل می کرد. هندوانه ها یا خربزه را اگر آخر برج بود بیرون می آورد و زیر شیر آب می گذاشت. شیر را که روشان باز می کرد، دست و روش را می شست و بعد سر شلنگ ...
رمان به شیوه سنتی رمان نویسی که معهود ذهن ماست نگاشته نشده و می توان آن را در شمار رمان نو دانست. کوندرا در همین اثر عقیده خویش را در این باره، در گفتگوئی با دوستش پروفسور آوناریوس که خواننده رمان به سبک و شیوه سنتی است، ابراز می دارد: «… با این همه از اینکه تقریبا همه رمان مانی که تابه حال نوشته شده اند، زیاده از حد تابع قواعد وحدت عمل هستند تأسف می خورم. منظور من آن است که در مغز و هسته آنها سلسله واحدی از کنشها و رویدادها وجود دارد که بطور على به هم ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.