خلاصه کتاب:
در عمارت باشکوه خاندان محتشم، نسلهای مختلف زیر یک سقف زندگی میکردند. گندم، دختر نوجوان خانواده، همیشه خود را عضوی جدانشدنی از این جمع پرشور میدانست. اما روزی بر حسب اتفاق، از حقیقتی باخبر شد: او فرزند واقعی خانواده نبود، بلکه سالها پیش بهعنوان نوزادی سر راهی، به خانه آورده شده بود. این کشف، آرامش روحی گندم را به هم ریخت. او در جستجوی پیدا کردن هویت واقعیاش، برای اینکه دچار بحران شود، و این بحران، از رازهای پنهان خاندان را یکییکی برملا کرد...
خلاصه کتاب:
بهزاد، دانشجوی سال سوم ادبیات، در یکی از کلاسهای عمومی دانشگاه با فرنوش آشنا شد. دختری آرام با نگاهی عمیق که به دلش می نشیند. هرچه بیشتر با او حرف میزد، بیشتر درگیرش میشد. اما درست وقتی تصمیم گرفتم احساسش را به زبان بیاورد، فهمیدم که پسرخالهی فرنوش خواستگار جدی اوست. دلش شکست، اما عقب نکشید. حالا بین حفظ حرمت خانواده، و باید جنگیدن برای تصمیم عشقش میگرفت...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.