رمان شکلات تلخ اثر هما پور اصفهانی لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها
رمان شکلات تلخ، دومین جلد از مجموعه سیگار شکلاتی، اثری از نویسنده نامآشنای معاصر، هما پوراصفهانی است. در نخست، شخصیت اردلان فانی جلد کشته میشود، اما در جلد دوم خواننده با بازگشت غیرمنتظرهای که میشود؛ اردلان که در مأموریتی سری و خطرناک به یکی از باندهای مافیایی نفوذ کرده، ناچار هویت خود را پنهان نگه می دارد. با این، فریال راز او را کشف میکند و این اتفاق سرآغاز ماجراهای پرتنشتری میشود. جایی که اردلان، میلش، مجبور به قتل او میشود… این رمان در سال ۱۳۹۷ توسط انتشارات سخنان در ۸۶۴ صفحه منتشر شده و ویراستاری آن را خانم افسانه نظری بر عهده داشت.
چیزیش بشه خودم می کشمت. کیانوش عاقل اندر سفیه نگاهم کرد و با لودگی همیشگی اش گفت: – مال این هفته ها نیستی، هفته دیگه هم ما نیستیم. کژال پخ زد زیر خنده و من که دلم خون بود، سر هر دو نفرشان فریاد کشیدم: – زهرمارا اردلان بدبخت داره تو اون اتاق کوفتی جون میده، شماها برا من هرو کر می کنین؟ آدم نیستین همین که خیز گرفتم از جا بلند شوم، کژال سریع دستم را چسبید و گفت: – ابشین ببینم. با این حالت کجا میخوای بری؟ دو قدم نرفته پخش زمین میشی. ببخشید. من دیگه نمیخندم. ببین می خوام براشون سوره یاسین بخونم. گوشی اش را نشانم داد. اپلیکیشن قرآن را باز کرده بود. به پشتی صندلی تکیه دادم و پاهایم را در آغوش کشیدم. چانه ام را به زانویم تکیه دادم و در دل شروع کردم به خواندن دعا. به التماس کردن به خدا.
کار دیگری از من بر نمی آمد و چه قدر این ناتوانی برایم دردناک بود. نمیدانم چه قدر گذشته بود که بالاخره جلوی اسم اردلان نوشته شد ریکاوری! همین که روی تابلو ریکاوری ثبت شد، از جا پریدم، به دنبالم کیانوش و کژال هم برخاستند. کیانوش که هنوز متوجه نشده بود چرا ایستاده ام، گفت: – چت شد یهو؟ کجا میری؟ با دست تابلو را نشان دادم و گفتم: – بردنش ریکاوری. اونجا نوشت. کجا باید دکترشو ببینم؟ کیانوش به تابلو نگاه کرد و تازه متوجه شد چه می گویم. با دست به راهروی دیگر اشاره کرد و گفت: – اتاق دکترش اونجاست. بریم بینیم چی شده هر سه دوان دوان به آن سمت رفتیم. کیانوش دستگیره در اتاق را گرفت و چرخاند، ولی در باز نشد. دکتر هنوز نیامده بود. دیگر می خواستم جیغ بزنم! شالم از سرم افتاده بود و دست هایم حتی توان این را نداشتند که شال را دوباره روی سرم بکشند.
کژال گفت: – یه آقای سبزپوشی داره از اون طرف میآد. اونه؟ من و کیانوش با هم چرخیدیم سمتی که کژال نشان داده بود و کیانوش گفت: – آره خودشه. این بار هرسه سمت مرد تقریبا مسنی که هنوز لباس اتاق عملش را در نیاورده بود هجوم بردیم. با دیدنمان ایستاد و متعجب نگاهمان کرد. قبل از کیانوش من با حال زار گفتم: – دکتر زنده س؟ دکتر متعجب گفت: – کی زنده س؟ کیانوش مداخله کرد و گفت: – آقای دکتر همین مریضی که الان جراحی کردین، آقای اردلان وفادار… حالشون چه طوره؟ دکتر که تازه متوجه شده بود باز راه افتاد سمت اتاقش و در همان حال گفت: – عمل خیلی سختی بود. گلوله نزدیک ریه ش خورده بود. شانس آورده بود که به ریه ش آسیب جدی وارد نشده بود. هر کاری از دستم بر می اومد کردم. بقیه ش بستگی به بنیه خود بیمار داره. باید ببینیم کی به هوش میآد. رسیده بودیم.
جلوی در اتاق دکترو او داشت با کلید در اتاقش را باز می کرد. باز من بی طاقت گفتم: – آقای دکتر زنده می مونه؟ دکتر چرخید سمتم. لبخندی روی لبش نشست و گفت: – چرا این قدر ناامیدی دختر جان؟ انشالله که حالش خیلی زود خوب میشه. نگران نباش. امیدت به خدا باشه. بعد از این حرف در اتاقش را باز کرد و داخل شد. همان جا پشت در اتاقش به دیوار تکیه دادم و با حالی زارتر از قبل گفتم: – حالا باید بشینم تو سرم بزنم که کی به هوش می آد؟ کیانوش چپ چپ نگاهم کرد و گفت: – کلا علاقه داری به خاطر یه چیزی تو سرت بزنی؟ بابا دکتر گفت حالش خوبه دیگه. گلوله به ریه ش نخورده. طبق تشخیص شخص بنده به قلبشم نخورده. پس مشکلی نیست. نهایتا تا چند ساعت دیگه به هوش می آد و میتونی هرغری داری به خودش بزنی. به دنبال نطق کیانوش، کژال جلو آمد.