خلاصه کتاب:
نبات ملکزاده، دختر ۲۰ سالهای که در دل روستایی قدیمی بزرگ شده، یکی از معدود کسانی است که برای ساختن آیندهاش راهی شهر شده است. و اما خاقان، پسر بزرگ مرحوم جهانگیر ایزدی… مردی که جذابیت سرد و مغرورش، هیبتی ترسناک به او داده است! پس از مرگ تراژیک برادر و همسر برادرش، خاقان قاتل را به زندان میاندازند و فرزند پنجماهه ای آنها را به سر پرستی میگیرند. اما در این میان، نبات برای نجات تنها برادرش باید به پذیرش سرنوشتی غیرمنتظره میشود…
خلاصه کتاب:
داستان درباره شایان هستش که فکر میکنه مانیسا که دوستش داشته و باهاش بوده بهش خیانت کرده و با دوستش رفته و ازدواج کرده. و الان که شوهر دختری که دوستش داشته مرده برگشته تا از دختره بخاطر اینکه بازیش داده انتقام بگیره و ...
خلاصه کتاب:
روایتگر داستان، داستان زندگی دختری را بازگو میکند که در سایهی مال و ثروت، پدرش او را به ازدواج با مردی ناخواسته میکشاند. اما در شب عروسی، قلبش از قفس بهاری آزادی میطلبد و پا به فرار میگذارد. در همین لحظه پراسترس و سرشار از امید، چهرهای از گذشته دانشگاهیاش—استاد مورد احترامش—پیدا میشود که نقطه عطفی در سرنوشت او رقم میزند.
خلاصه کتاب:
هانا دختریست که با ظاهر معصومش، پردهایست بر شعلههایی خاموش در دلش. با اینکه هنوز لب به تجربهی جسمانی نزده، اما گاهی چشمانش بازیگوشیهایی در آینه بازتاب میدهند. شبی از شبهای تابستان، وقتی برای یک لیوان آب از اتاق بیرون میرود، با مردی غریبه روبهرو میشود—مردی با نگاهی سنگین و حضوری ساکت اما لرزاننده. در آن تاریکی، بیآنکه کلمهای بینشان رد و بدل شود، چیزی درون هانا بیدار میشود. چیزی زنانه. چیزی ممنوع. فردای آن شب، همان مرد به عنوان رانندهی جدید خانهشان معرفی میشود، و از آن روز، زندگی هانا وارد مسیری میشود پر از وسوسه، راز و لمسهایی که هنوز رخ ندادهاند، اما در رویاهایش هر شب تکرار میشوند...
خلاصه کتاب:
پس از سالها دوری، دکتر آرمان زند به وطن بازمیگردد، بیخبر از آن چه غیرمنتظره مسیر زندگیاش را تغییر خواهد داد. شرایط پیچیده و ناپذیر او را وادار میکند تا با یکی از دانشجویانش ازدواج کند—ازدواجی که برای هیچکدام از آنها آسان نخواهد بود.
نام کتاب: تدریس عاشقانه
ژانر: عاشقانه، ازدواج اجباری، بزرگسال، استاد دانشجویی، همخونه ای
خلاصه کتاب:
رهام، مردی بیرحم با ظاهری خیرهکننده و فریبنده، کسی که هر چیزی را بخواهد، به هر قیمتی تصاحب کند، حتی اگر ممنوعه و گناه باشد! اما وقتی این شیطان وسوسهگر دل به دختری ببازد که نامزد صمیمیترین دوستش است، دیگر هیچ حد و مرزی جلودارش نیست. او به دست آوردن این دختر ممنوعه، دست به هر کاری میزند… تا آن شبی، بیپروا و جنونآمیز، او را…
خلاصه کتاب:
دختری به نام «مهتاب» به تازگی با مردی به نام «جاوید» آشنا میشود. مهتابی که همیشه در پی یک عشق واقعی بوده، به سرعت مجذوب شخصیت مرموز و جذاب جاوید میشود. رابطه آنها هر روز احساستر میشود و مهتاب احساس میکند که سرانجام نیمه گمشدهاش را پیدا کرده است. اما در این مسیر، نشانههایی از گذشتههای جاوید و خود مهتاب به پایان برملا میشود.
خلاصه کتاب:
دلی و ارسلان با هم به پاساژ رفتند و در حین خرید، یکی از بوتیکداران به خاطر لباسهای ساده دلاری، او را تحقیر کرد و خواست او را از مغازه بیرون کند. این رفتار باعث شد که ارسلان شدیداً ناراحت شود و با ایجاد سر و صدای زیاد، ماجرا به گونه ای پیش رفت که حراست و پلیس وارد عمل شدند.
خلاصه کتاب:
جانا دختری که سالها پیش طی یک حادثه پدر و مادرش را از دست میدهد و زمانی که میفهمد پدر و مادرش به دست پرویز فولادوند به قتل رسیده اند تصمیم میگیرد برای انتقام به عمارت فولادوند ها برود و کاری کند که پسر پرویز فولادوند یعنی مسیحا فولادوند عاشقش شود تا بتواند از این قضیه سو استفاده کند و انتقامش را به نحو احسن بگیرد،غافل از اینکه مسیحا یک مرد عادی نیست،او درگیر یک بیماری روانی است و با وجود گذشته ی نامعلوم و شخصیت مرموز اش جانا پشیمان شده می خواهد به هر نحوی از آن عمارت شوم فرار کند ولیکن موانعی سد راه اش می شود...!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.