رمان دونی
دانلود رمان جدید رایگان
رمان دونی
مطالب محبوب
رمان تشریفات

رمان تشریفات اثر سروناز روحی لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها

همه چیز با مخالفت شروع شد… پدر و مادری با چشمانی خاموش که با هر نگاهشان فریاد می‌زدند: “نرو، اشتباه نکن!” و دشمنانی که منتظر لغزش من بودند. اما من رفتم. در دنیایی قدم گذاشتم که نامش “تشریفات” بود— دنیایی از لبخندهای زهرآگین و سکوت‌هایی که پشتشان شمشیر کشیده می‌شد. آن‌چه روزی مستی بود، بعدها عادت کردند. بعدتر شد توبه. توبه‌ ای که لبخند می‌زد و می‌گفت: برگرد، راه هنوز بسته نیست. اما من… من عهدی بستم با این دنیا: دیگر نمی‌نوشم، جز امشب… و فرداشب… و هر شب دیگر.

خلاصه‌ رمان تشریفات

نی اب هویج روی توی دهنم کردم ، یه خرده که گلوم طعم شیرین بستنی رو گرفت گفتم: تو هم با من برمیگردی سرا .جلوی چشمم باشی خیالم راحت تره!به سمتم چرخید و با تعجب بهم خیره شد. نیشخندی زدم و گفتم: والله با این دستت ! ادم حواس جمعی نیستی ! یهو میزنی یه بلای دیگه سرخودت میاری… خر بیار و باقالی بار کن! لبخند کجی زد و گفت: حالا من کدومش هستم؟کدوم چی؟! –خره یا باقالیه؟!یه خرده فکر کردم و گفتم: باقالی! …خنده اش گرفت و گفت: حالا اون خره کیه؟! بامداد ؟! از حرفش با صدای بلند خندیدم ، خنده ام باعث شد خودشم بخنده …

سری تکون داد و گفتم: بفهمه به چی تشبیه شده سرجفتمون رو میذاره رو سینه! اخمی کرد و گفت: فکر کردی میذارم؟!لبخندی زدم و ساکت سرگرم اب هویج بستنیم شدم. اونم اصراری به حرف زدن نداشت.با صدای زنگ گوشی موبایلم ، از توی جیبم بیرون کشیدمش، شماره ناشناس بود ، با تعجب و لحنی جدی جواب دادم.-بفرمایید؟! –سلام خانم شایگان ؟! مکثی کردم . هنوز نشناخته بودم. –سلام . بفرمایید.-از بنگاه تماس میگرم ! املاک رضایی! لبخندی زدم و تند گفتم: بله بله . حالتون چطوره. –راستش یه مشتری داشتم برای بازدید از منزل ، تشریف دارید؟! لبمو گزیدم و گفتم: نه الان خونه نیستم.

مرد صداشو اهسته کرد و گفت: مشتری دست به نقدیه ها . نمیتونید خودتونو برسونید؟! نیم ساعت سه ربع دیگه ؟! فکری شده بودم که یزدان پرسید: چی شده؟!لبمو گزیدم ، گوشی و از گوشم فاصله دادم و گفتم: برای خونه ام مشتری میخواد بیاد . کسی خونه نیست.یزدان فورا گفت: خب بیا الان بریم. یه دربست میگیریم نیم ساعت دیگه خونه ای!نگاهی به چشمهاش انداختم و توی گوشی گفتم: نیم ساعت دیگه خونه ام . اون موقع خوبه ؟! مرد با هیجان گفت: بله بله . عالیه .منم یه کم دست به سرش میکنم تا شما برسی. تشکری کردم ، به محض اینکه خداحافظ گفتم.

یزدان لیوان اب هویج خالیشو توی سطلی انداخت و با استیصال نالیدم: پس سرا چی .بامداد عصبانی میشه یزدان!لبخندی بهم زد و گفت :پاشو بریم فعلا مشتری خونه ات واجب تر تارضایت اون مرتیکه! پوفی کردم ، لیوانمو که هنوز توش ابمیوه و بستنی داشت برداشت و به سمت خیابون رفت، یه دربست گرفت و در عقب رو برام باز نگه داشت تا سوار شم . خودش هم جلو نشست. از راحتی جام که مطمئن شد، لیوان اب هویجمو دستم داد.یه آن از ذهنم گذشت که اگر بامداد بود ، اون حتما عقب مینشست !… از این فکر لبخندی رو لبم نشست و تارسیدن به خونه حرفی بینمون رد و بدل نشد.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
همه چیز با مخالفت شروع شد... پدر و مادری با چشمانی خاموش که با هر نگاهشان فریاد می‌زدند: "نرو، اشتباه نکن!" و دشمنانی که منتظر لغزش من بودند. اما من رفتم. در دنیایی قدم گذاشتم که نامش "تشریفات" بود— دنیایی از لبخندهای زهرآگین و سکوت‌هایی که پشتشان شمشیر کشیده می‌شد. آن‌چه روزی مستی بود، بعدها عادت کردند. بعدتر شد توبه. توبه‌ ای که لبخند می‌زد و می‌گفت: برگرد، راه هنوز بسته نیست. اما من… من عهدی بستم با این دنیا: دیگر نمی‌نوشم، جز امشب… و فرداشب… و هر شب دیگر.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    تشریفات
  • ژانر
    عاشقانه، معمایی
  • نویسنده
    سروناز روحی
  • ویراستار
    رماندونی
  • صفحات
    ۲۴۶۴
لینک های دانلود
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 8,813 بازدید
  • برچسب ها:
موضوعات
ورود کاربران

آرشیو نویسندگان
تبلیغات متنی
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.