رمان چشم هایش اثر پریسا ابراهیمی لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها
تارا…دختری برخاسته از طوفانهای دل،سرد، اما سوزان در دلِ عشق… زخمی درد بر جانش، در جستوجوی مرهمی گمشده. شبی تار، با چاشنی حسادت و اندکی جنون… خواهری با دلِ پر، و کینهای به رنگ خون… تاوانی سنگین برای اشتباهی ساده. و دو مرد… یکی، فرزند پاییز؛ ساکت، خسته، بیجان… دیگری، زاده تابستان؛ پرشراره، بیقرار، شعلهور… و قصههایی که در هم تنیده، میان درد، عشق، انتقام… چه سرنوشتی در انتظار این چهار راهست؟
اصنا ، اصن تو و سامیار چشم ندارید خوشبختیه منو سعیدمو ببینید ! دیشبم جناب سامیار خانه خرتون زنگیده به اقامون ،اقامون گفته پیشه خانومم که بنده باشمه بد اقا سامیار چی بگه خوبه!!! +زن ذلیل! و بلند خندیدم!!! _ای توروحت پیش تو بود؟ +اری…. _زهره مار!!!!نخندا….گاو! +اروم باش عزیزم….منم!زن سامی!!!!! بالشت رو از روی تخت برداشت پرت کرد سمتم همون موقع،طهورا اومد تو اتاق….طهورا:به به عروس خانوما چیکار میکنید؟ _طهورا ابجیت خعیلی انه؟ بده گفتن این حرف، لبه پایینشه داد جلو و روشو کرد اونور!!!! +قیافرو…پاشو به جا اینکارا بگو من چی بپوشم..؟
_اه چقد حرف میزنی!!!بابا سامیار قبلا بدبخت شده دیگ چیرو میخوای از دیدش جدید کنی اخه؟1جیغ بنفش کشیدمو پامو کوبوندم زمین _رم کرد!!!!! خشن نگاش کردم که حساب کار دستش اومدو سریع رفت سمت لباسام!!!! چنتا انتخاب کردو گذاشت رو تخت و گفت بپوش!!!! طهورام رفت سمت کمد کفشامو چنتا کفش گذاشت رو میز سالن مد واسه خودشون راه انداخته بودنا….هی میگفتن اینو بپوش اونو بپوش…. بالاخره انتخاب کردن!!!! 1پیرهن سفید که بلندیش تازانوم بود و استین دار و دور یقه ی گردش 1دور دوزیه مشکی بود باکفشای پاشنه بلند سفیدم پوشیدم….
حالانوبت موهام بود که طهورا گفت محکم بالای سرم گوجه ای ببندنش تا چشمام یکم بیشتر خمار شه!!!! شیده ام گفت پشت چشمام یکم سایه سیاه بزنیم با 1برق لب…. بالاخره به خودم تواینه نگاه کردم!!!! خسته شدما …اما حداقلش اینه ارزششو داشت!!!! _خبرت همش جلوی ننه سامی بخند اون چال رو گونه هات یکم خود نمایی کنه حداقل دلش به 1چیت خوش باشه /شیده میزنم دهنتا!!!!خواهرم به این خوشگلی!!تارا سنگین باش!! _تو حرف منو گوش کن! /حرف تورو گوش کرده ک ترشیده! +اه خفه شید دیه!!!!خستم کردینا!!! صدای زنگ در اومد!!!
مثل این جن زده ها یورش بردم سمت پنجره…. ازپنجره دیدمش…. کت و شلواره مشکی پوشیده بود و موهاشو کج روی سمت راستش شونه زده بود…. منکه میدونم واسه اینکه حرص منو دربیاره موهاشو اونطوری کرده… 1خنده ی بلند کردم و 1دور دوره خودم زدم ور*ق*صیدم و باخوشحالی گفتم: +منو این همه خوشحالی،محاله محاله محاله… تورو داشتن مثل خواب و خیاله خیاله خیاله _نظق بد نکن جززه جیگرگرفته /اصن این خواهره ما نحس ناسه ….حالا1خری اومده میخوادبگیرت ،چرابحث خیال رو میکشی؟؟؟ +اه خفه شید….وای خوبم ،قشنگ شدم … _اره خبرت! +رژمو عوض کنم؟