رمان آتش جنون اثر فرشته تات شهدوست لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها
شهرزاد، دختری از سرزمین عطر و هنر، پس از سالها زندگی در فرانسه، به ایران بازمیگردد. بازگشتی نه از سر دلتنگی، بلکه برای دیدار با مردی که خانوادهاش او را برای ازدواج برگزیدهاند. مردی که از دوستان قدیمی پدرش است و در ظاهر، همهچیز تمام به نظر میرسد. اما خیلی زود، چهره واقعی این مرد را میشود. مردی با درون تاریک، اسیر بیماریهای به نام سادیسم؛ انسانی که لذت را در آزار دیگران میجوید. شهرزادی که خود را گرفتار کابوسی میبینند، تصمیم به فرار میگیرند. اما سرنوشت بازی دیگری برایش در آستین دارد. در جریان فرار، سانحهای تصادف میشود؛ اتفاقی که نه پایانی، بلکه آغازی بر داستانی از هیجان، احساس و کشف دوباره خویشتن است.
تجربه کنم..هنوز آمادگی رو به رو شدن با خونواده ات رو ندارم کوروش. خواهش می کنم درکم کن.. –درکت نمیکنم ستاره دیگه نه.. اون زن مادر منه..نمی دونم تا الان زبونش به نفرین اولادش باز شده یا هنوزم ذره ای از نور و معجزه ی مادری تو قلبش هست که امید داشته باشم منه بی لیاقتو بخشیده..اما اینو خوب می دونم که دلم براش پر می کشه..حاضرم جون و عمرمو به پاش بدم من به خاطر عذاب وجدانی که از تو به گردنم داشتم و کورکورانه باورش کرده بودم سال ها رابطه مو با خانواده ام محدود کردم اما خدا رو شاهد میگیرم یه لحظه هم از یادشون غافل نشدم.. فرهود که میرفت تهران به محض اینکه برمیگشت خودم می رفتم پیشش و اونقدر سوال پیچش می کردم که بچه میموند چی جوابمو بده..اونوقت حالا صدای مادرمو شنیدم و این دل وامونده به عشقش هوایی شده میگی بشین تا من آمادگیشو پیدا کنم؟
این انصافه؟.. دکتر که سکوت کرد سنگینی عجیبی بر فضا حاکم شد.. بغض بدی بیخ گلومو گرفته بود.. چقدر کوبنده حرفشو زد تا جایی که دل منم بخواد ناخواسته هوای مادرمو بکنه. ستاره ساکت بود. فکر می کردم قانع شده و سکوتش نشونه ی آتش بسه.. اما ظاهرا اشتباه می کردم. لحنش زیاد تند نبود اما همچین آروم هم نبود.. از وقتی با مادرت تلفنی حرف زدی از این رو به اون رو شدی. و دکتر در جوابش داد زد از خواب غفلت بیدار شدم. دیگه مگر اینکه بمیرم و نخوام ببینمش انقدر سر من داد نزن مادرت تنها زن زندگی تو نیست منم هستم می خوای بگی از من واسه ات عزیزتره؟.. دکتر جوابشو نداد. کم کم خواستم سکوتشو پای رضایتش بذارم که گفت این چه سوال مسخره ایه؟.. اون مادر منه..چه قیاسی بین شماست؟.. –من خودمو با مادرت مقایسه نمی کنم..
فقط می خوام بدونم اونقدر واسه ات ارزش دارم که بخوای به فکر منم باشی یا نه؟ –بهتره این بحثو همینجا تمومش کنی. چرا؟ چون جوابی نداری که بدی؟.. –من هیچ وقت به خاطر تعلقات ذهنی خودم به مادرم پشت نمی کنم.. ستاره از کوره در رفت و داد زد یعنی می خوای بگی که من جزو تعلقات ذهنی تو به حساب میام؟.. –من اینو نگفتم.. اما معنی حرفت همین بود تو منو می خوای اما نه قلبا.. این مزخرفاتو تمومش کن –من هنوز تکلیفمو با تو توی این زندگی نمی دونم کوروش..یه بار برای همیشه حرفتو رک و راست بهم بزن.. تو منو می خوای یا نه؟ –ستاره.. –طفره نرو.. فقط جوابمو بده..آره یا نه؟.. –اگه نمیخواستم الان اینجا نبودی –پس به خاطر خدا یه ذره هم که شده برام احترام قائل شو. معلوم هست چی داری میگی؟ این حرفا چه ربطی به خانواده ی من داره؟ اونا باعث مرگ بچمون شدن نمی خوام تو رو هم از من بگیرن..
— من و تو زن و شوهریم مگه جدایی به همین آسونیه؟.. تا ما نخوایم هیچ اتفاقی نمیافته.. مگر بمیرم و تو رو نخوام اما اگه یه روز اونا –من بتونن راضیت کنن که تو هم منو…ستاره.. صدای گریه اش رو شنیدم دلم با شنیدن هق هقش سوخت.. بغضم هر لحظه عمیق تر می شد.. آخر هم طاقت نیاوردم و خم شدم تا بتونم ببینمشون. حقیقتش سکوتشون یه جورایی معنی دار بود.. و منم یک دختر بی نهایت خونسرد و فضول که حتی نمی تونست به عذاب وجدانش فکر هم بکنه چه برسه بخواد عقب نشینی کنه. با دیدن ستاره تو آغوش دکتر لبخند زدم.. حق داشتن بیچاره ها. بعد این دعوا عجیب می چسبید. خنده ام گرفت.. ستاره دستاشو دور کمر دکتر حلقه کرد.. و دکتر سرشو تو سینه اش گرفته بود و موهاشو نوازش می کرد..سر ستاره زیرچونه ی دکتر بود و چشمای هردوشون بسته..