پنجاه سال صنمیدانم زیاد عمر کرده ام یا کم، همین قدر میدانم که پنجاه سال دارم – پنجاه سال دو ماه کم. همین زمستان آینده، درست اول چله کوچیکه، میباید پنجاه تا شمع بخرم و در منزل جشن تولدم را بگیرم – آن طور که خیلی ها می گیرند و من هم دیده ام. با پنج تا شمع هرکدام به نشانه ده سال، به علاوه یکی کوچکتر. خوب، از کجا معلوم – شاید زنم مثل بعضی خدا لایق دیده ها، مثل اعیان و اشراف، از همین حالا به فکرش باشد که در آن موقع، هرچند برف دو متر جلو در خانه ما بالا آمده و ما را از عالم و آدم جدا کرده باشد، با یک جشن کوچک و خیلی خودمانی، جشنی که دوست بفهمد و دشمن نفهمد، مرا غافلگیر کند. من دیده ام که چطور خیلی ها بلدند با این نوع کارها زندگی را به خودشان……