خلاصه کتاب:
خاوین قوام، تک پسر حاجنصرتالله قوام، صاحب بزرگترین و بهنامترین شرکت حمل و نقل دریایی ایران، از تاجرهای سرشناس است. پسری که برخلاف اعتقادات سفت و سخت پدرش تفریحات و عیاشیهای مختص به خودش دارد و قرار است بعد از ازدواجش با دخترعمویش تک فرزندِ عنایتالله قوام، تمام ثروت خاندان قوام به نام او و مهلا شود.اما یک شب در جزیرهی کیش بقایای جامانده از رابطهی پنهانش کار دستش میدهد و خدمتکار هتل یک ماه بعد با جواب مثبت بارداریاش، درست در شب عروسی خاوین و مهلا، دنیا را روی سر خاوین و آیندهاش خراب میکند تا قصه در تقابلی تنگاتنگ میان عشق و نفرت، مسیر پرچالشی را طی کند.
خلاصه کتاب:
گوهر زنی چهل ساله که بعد فوت شوهرش تو مجازی با پسری آشنا میشه که همسن دخترشه .... گوهر محبت ندیده به حدی دلبسته شاهرخ میشه که متوجه نیت اون نمیشه و پای شاهرخ و تو زندگی خودش باز میکنه.. همه چی از جایی شروع میشه که شاهرخ دلبسته ی گیوا(دختر گوهر) میشه!! و حماقتی که تبدیل شد به...
خلاصه کتاب:
سوین خبرنگاری که برای مجلهش به اوکراین فرستاده میشه و اونجا باید با یه خواننده همخونه شه... کسی که در نقش خوانندهست ولی کسی از اون روی تاریکش که رئیس مافیاس خبری نداره...
خلاصه کتاب:
دختر لوند و جذاب که از دین به دوره پسری بسیجی و خدایی که از قضا توی گشت ارشاد کار میکنه این اقا پسر ما یه زنم داره اما دست روزگار کاری میکنه که نازنین لوند و جذاب بشه همسر دومش اما روزگار چرخش داره و باعث میشه تا از هم جدا بشن اونم بخاطر اشتباهشون... هردو عاشق هم دیگه هستن اما درتصوری اشتباه فکر میکنند که طرف مقابلشون ازش متنفره....چندسال میگذره هنوز عاشق هم هستن پسر بسیجیمون دیگه بسیجی نیست حالا شده یه جنتلمن واقعی شده مرد رویایی هردختری و دختر قصمون هنوز دلش بااونه دوباره دیداری تازه کلکل های استاد دانشجویی و عشقی داغ و اتشین....
خلاصه کتاب:
تیدا یه دختر بچه روستاییه که تو سن ۱۵سالگی با خان روستا ازدواج میکنه در این بین بهروز برادر شوهر تیدا برای عروسی اونها میاد و وقتی تیدا رو میبینه عاشقش میشه و از اون به بعد سعی میکنه خودشو به تیدا نزدیک کنه و باید دید تیدا کدومو انتخاب میکنه...
خلاصه کتاب:
-بابایی یه صدای کوچیک زمزمه کرد. کاملا بی حرکت دراز میکشم و چشمام رو بسته نگه می دارم هشدار گوشیم برای ساعت شیش و هنوز زنگ نخورده اما دخترام حداقل بیست دقیقه ست که بیدارن صدای حرف زدنشون رو از دیوار نازکی که اتاق من رو از اتاق اونا در آپارتمان ارزونم جدا میکنه شنیدم. الان دارن بازی مورد علاقه شون رو میکنن اینکه کنار تختم زمانی که خوابیدم بایستند و درباره م چرت و پرت بگن -بابایی صدا الان يكم بلندتر شده و متوجه شدم اون صدای دختر پنج سالهم، لوناست -صدای خرناس کشیدنت رو شنیدیم به پاسوم بازی ادامه میدم فقط محض یادآوری میگم من هیچ خرناس کوفتی ای نمی کشم. لونا بازی رو شروع میکنه: بابایی همیشه وقتی میخوابه خیلی بامزه میشه اینجور فکر نمی کنی؟ -آره. این هالی یه ، دختر هشت سالهم. از خودش چهرهای عبوسی در میاره و با دماغش وقتی نفس میکشه صداهای عجیبی در میاره -آره و اون خیلی پرموئه...
خلاصه کتاب:
گیلدا دختر به شدت زیبا و جذاب که خانوادشو از دست داده و پیش داداشش زندگی میکنه یه روز که داداشش به ماموریت رفته زنداداشش اونو به یه نفر میفروشه تا اونو با خودش به هند ببره و اونجا پرستار ماهاراجه مردی فلج بشه...
خلاصه کتاب:
میشه گفت من دختری در شرایط سخت بودم و اون شوالیه من با زره درخشان بود. اما دقیقتر بخوام بگم من دختری بودم که بدشانسی زیادی داشت و اون پسری بود با هیکل عضلانی و خالکوبیهای زیاد! جود لاکتی معروف به «لاکی» فقط یک کارگر ساختمانی جذاب و متفکر نبود. اون قهرمان شخصی من بود که به نظر میرسید در مکان و زمان مناسب همیشه کنارم حضور داشت. مثل زمانی که ماشینم خراب شد و به یه سواری به خونه نیاز داشتم و زمانی که روی پیادهرو درست روبروش پخش زمین شدم و باید به اورژانس منتقل میشدم. اون لحظات دقیقاً بهترین لحظات من نبودن، اما برای اون بود. ما با هم دوست شدیم و مهم نبود که ۱۶ سال از من بزرگتره. ما وجوه مشترک زیادی داشتیم؛ مثلا عشقمون به موسیقی راک کلاسیک و ماشینهای سریع قدیمی و گذشتههای دردناکمون که ما رو نسبت به عشق و روابط بدبین کرده بود. داستانی آرام و شیرین اما جذاب و عاشقانه، ازدواج مصلحتی با اختلاف سنی بالا!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.