خلاصه کتاب:
همیشه بهش فکر میکردم... تنها ارزوم بود... که ای کاش منم پدر داشتم تا.. خودمو براش لوس کنم هر وقت دلم پره برم تو اغوششو براش دردو دل کنم. که روز پدر با ذوق برم بغلشو بگم روزت مبارک بابایی... همش حسرت!! ولی هیچوقت فکرشم نمیکردم همچین سرنوشتی پیش روم باشه... هیچ وقت... هیچ وقت فکرشم نمیکردم یه روز تو جاده عشق قرار بگیرم.. این رمان سرنوشت دختریه که تو بچگی پدرشو از دست داده و تو اینده میفهمه که پدرش زندست ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.