رمان دونی
دانلود رمان جدید رایگان
رمان دونی
رمان عمر دوباره

رمان عمر دوباره اثر یامور لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها

آوا، دختریه که از بچگی توی خونه‌ی یک خانواده‌ی ثروتمند بزرگ شده، نه به عنوان یکی از اعضا، بلکه به‌عنوان دختر سرایدار. پدر و مادرش با خدمت در اون عمارت زندگی رو می‌گذرونن، و خودش همیشه با غرور سعی کرده فاصله‌ش رو با دنیای تجملی اون‌ها حفظ کنه. با اینکه زندگی‌ش با این خانواده گره خورده، اما همیشه آرزوی پر کشیدن از اونجا رو داشته… تا اینکه سرنوشت، بازی دیگه‌ای براش چیده بود. بیتا، دختر لوس و ثروتمند خانواده، نامزد یه پسر بانفوذه می‌شه، یه قرارداد سرد، بدون عشق. ولی یک اتفاق، همه‌چیز رو عوض می‌کنه: آوا، برخلاف میلش، مجبور می‌شه برای مدتی به خونه‌ی رادان، همون مرد کله‌گنده، بره و براش کار کنه… اما چیزی که قرار بود فقط یک کار اجباری باشه، تبدیل می‌شه به نقطه‌ی شروع یک داستان غیرمنتظره. رادان، مردی که به ظاهر هیچ‌چیز کم نداره، توی وجود ساده و مغرور آوا چیزی رو می‌بینه که هیچ‌وقت توی دنیای پر زرق‌وبرق اطرافش پیدا نکرده بود… و حالا، دختری که همیشه می‌خواست از عمارت پر بکشه، شاید بالاخره وقتشه که واقعاً پرواز کنه اما نه اون‌طور که تصور می‌کرد.

تکه ای از رمان عمر دوباره

یکی از آدمای اردشیر سمتش رفت و کمکش کرد بلند شه. اردشیر عصبانی بلند شد ولی آدمشو به عقب هل داد. بهت و ترسم با دیدن صورت خونی اردشیر بیشتر شد. نصرت با حرص ولم کرد که روی زانوم افتادم. اردشیر با حرص گفت اردشیر:این دختر کیه که برای پسرت اینهمه مهمه؟اون برای جنده هاش تره هم خرد نمیکنه؟ از حرص نفس نفس میزد… فاضل خان سرشو بالاتر گرفت. فاضل:تو کاری که به تو مربوط نیست دخالت نکن…از این به بعدش به عهده منه… بعد از اردشیر فاصله گرفت داشت سمت من میومد با همون نگاه از بالا به پایینش رادان اون خوی بی رحم و مغرورش رو از این مرد به ارث برده بود. سرم بشدت گیج میرفت… تنم سنگین شده بود… چشمام سیاهی میرفت دیگه در توانم نبود این وضعیت رو تحمل کنم تو عالم گیجی و بیخبری فرو رفتم ولی آخرین لحظه دردی که تو تنم نشست بهم فهموند محکم رو زمین افتادم…

گوشام سوت میکشیدن… سرم بشدت درد میکرد. وقتی کمی به خودم اومدم که انگار داخل ماشین در حال حرکت دراز کشیده بودم… صدای حرف زدن دو نفر،دوتا مرد به گوش میرسید ولی اصلا حواسمو نمیتونستم جمع کنم تا بفهمم دارن در مورد چی حرف میزنن… بیشتر درد بدنم حواسمو پرت میکرد. من هنوز ترس داشتم. داشتن منو کجا میبردن؟ به زور چشمامو باز کردم تاریک بود. درست حدس زده بودم داخل ماشین بودیم… زبونم تو دهنم سنگینی میکرد حالت تهوع داشتم… میخواستم دستمو رو صندلی بزارم و بلند بشم ولی انگار فقط فکر کردن بهش راحت بود و عملی کردن بهش کاری بسی دشوار… کمی نگذشته بود که ماشین از حرکت ایستاد… صدای فاضل خان قبل پیاده شدنش به گوشم رسید. فاضل:بیارش پایین… و بعد از چند ثانیه در عقب ماشین باز شد. کسی وحشیانه از بازوم گرفت و منو بالا کشید.

آوا:آخ…ولم کن… این صدای من بود؟ از ماشین پیاده ام کرد…پاهام میلرزید، داشتم به گریه میفتادم به سختی تونستم اطرافو تشخیص بدم اینجا یه پارک بود… مکانی تاریک و بدون رفت و آمد… چند قدمی راه رفتیم… به سختی. احساس میکردم هر لحظه ممکنه استخونای بدنم از هم جدا بشن… و بعد از حرکت ایستادیم…تعادل نداشتم و آدم فاضل خان از بازوم گرفته بود. فاضل:امیدوارم ارزششو داشته باشه پسر. و بعد سمت کسی پرتاب شدم. به سینه گرمی محکم برخورد کردم آخم بلند شد… حس بویاییم دیر به کار افتاد من این بو رو میشناختم این بوی آشنا متعلق به مردی بود که ازش متنفر شده بودم… بغض کردم با بدبختی… حتی توان پس زدنشو هم نداشتم… محکم دستشو دورم حلقه کرده بود بدبخت بودم بدبخت بودم که تو این لحظه از ظاهرم خجالت میکشیدم… از خون روی شلوارم. چیزی نمیشندم دیگه.

وقتی منو تو بغلش بالا کشید و رو دستاش بلندم کرد با بدبختی هق زدم. تنم سست و بیحال بود… سرم رو شونه مردی افتاده بود که بهم رحم نکرده بود چرا الان به دادم رسیده بود؟ چرا گذاشت زجر بکشم؟ از بین لبام کلمات خودمختار بیرون پریدن. آوا:ازت متنفرم… با سوزش دستم پریدم. چشمام از ترس گشاد شد. جام امن بود؟ این مکان آشنا بود ولی اتاق اردشیر نبود… یهویی کمی بلند شده و به تاج تخت تکیه دادم. سمیرا:آروم باش عزیزم…آروم باش منم… این زن آشنا بود ولی یادم نمی اومد کجا دیدمش… گلوم خشک خشک بود… هنوز با ترس نگاهش میکردم. وسایلشو از روی تخت جمع کرد. سمیرا:خیالت راحت الان دیگه جات امن…حالتم کم کم خوب میشه…مسکن و تقویتی بهت تزریق کردم. اگه سرگیجه داری و درد بیشتر بخاطر عادت ماهیانته… در سکوت نگاهش میکردم… اونم سکوت کرد با دلسوزی نگاهم میکرد.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
آوا، دختریه که از بچگی توی خونه‌ی یک خانواده‌ی ثروتمند بزرگ شده، نه به عنوان یکی از اعضا، بلکه به‌عنوان دختر سرایدار. پدر و مادرش با خدمت در اون عمارت زندگی رو می‌گذرونن، و خودش همیشه با غرور سعی کرده فاصله‌ش رو با دنیای تجملی اون‌ها حفظ کنه. با اینکه زندگی‌ش با این خانواده گره خورده، اما همیشه آرزوی پر کشیدن از اونجا رو داشته... تا اینکه سرنوشت، بازی دیگه‌ای براش چیده بود. بیتا، دختر لوس و ثروتمند خانواده، نامزد یه پسر بانفوذه می‌شه، یه قرارداد سرد، بدون عشق. ولی یک اتفاق، همه‌چیز رو عوض می‌کنه: آوا، برخلاف میلش، مجبور می‌شه برای مدتی به خونه‌ی رادان، همون مرد کله‌گنده، بره و براش کار کنه... اما چیزی که قرار بود فقط یک کار اجباری باشه، تبدیل می‌شه به نقطه‌ی شروع یک داستان غیرمنتظره. رادان، مردی که به ظاهر هیچ‌چیز کم نداره، توی وجود ساده و مغرور آوا چیزی رو می‌بینه که هیچ‌وقت توی دنیای پر زرق‌وبرق اطرافش پیدا نکرده بود... و حالا، دختری که همیشه می‌خواست از عمارت پر بکشه، شاید بالاخره وقتشه که واقعاً پرواز کنه اما نه اون‌طور که تصور می‌کرد.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    عمر دوباره
  • ژانر
    عاشقانه، خدمتکاری
  • نویسنده
    یامور
  • ویراستار
    رماندونی
  • صفحات
    2090
خرید کتاب
55,000 تومان
دانلود بلافاصله پس از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 135 بازدید
  • 55,000 تومان
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

آرشیو نویسندگان
تبلیغات متنی
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.