رمان تعقیب

کتاب رمان تعقیب اثر آله خو کارپانتیه لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها

داستانی بر گرفته از رخدادهای طبیعی که در آخرین روزهای حکومت خراردوماچادو در کوبا رقم می‌خورد و از قهرمانی‌ها، بی‌رحمی‌ها، بی عدالتی‌ها، بزدلی‌ها و سرنوشت فعالان سیاسی روایت می‌کند. رمانی خواندنی که تلاش‌هایی بیهوده را به تصویر می‌کشد و گاه بدبینانه یا ناامیدانه به نظر می‌آید …

تکه ای از داستان تعقیب

پیرزن در خلوت بسترش کز کرده بود در تخت خواب باریک آهنی آراسته به شاخه‌های نخل عید شعانین و به حرکات فروتنانه حیوانی که رنج می‌کند به دیوار رو کرده بود. شی طولانی گذشته بود و مردی که نزد او پناه آورده بود همه شب بالای سرش بیدار نشسته بود بی آنکه بتواند هیچ پزشکی بیاورد، چه برسد به آن پزشکی که مدت‌ها پیش مرده بود و پیرزن هر گاه آه و گریه‌اش گفتار می‌گشت. در تاریکی صدایش می‌کرد. حبس مرد پس از این شب به راستی آغاز گرفته بود. تا پیش از آن پس بود که از صبح تا شب در اتاقی دیگر بماند و مترصد صداهای پلکان مارپیچ باشد. صدای گام‌هایی که آهسته آهسته بلندتر و در الوارهای

ضخیم خانه مطنطن تر می‌شد. خودش را به مجلاتی مشغول می‌کرد که پیرزن از زن خیاط طبقه پایین فرضشان می‌گرفت و یا به خوردن میوه‌هایی که چیزی به فاسد شدنشان نمانده بود و دست فروش ارزان تر می‌فروختشان. حتا هوس قهوه را هم میشد چاره کرد. پول می‌داد تا در قدح بیاورند و نه مانده پولش را به خست خرج می‌کرد، چون اسکناسی را که ناکرده پشت قزن کمربندش گذاشته بود نمی‌بایست تا رسیدن خبر قرار خرد کرده باشد. اما پس از آن که خواهرزاده پیرزن دختری جوان بیرون رفته و با پزشکی برگشته بود و این پزشک که این همه پله را در مقابل چنان دستمزد ناچیزی خیلی زیاد یافته بود. نسخه‌ای شتاب زده و

به خطی آشفته پیچیده بود. اکنون تقریباً هیچ خوراکی برای زن بیمار نمی‌آوردند. خوراک هم البته تعریفی مشخص دارد آن چه زیر دندان صدا می‌کند. قاشق یک راست به درونش فرو می‌رود. تکه تکه می‌شود خوب جویده می‌شود و گرسنگی فزاینده و شاید ورای تحمل در ذهن انسان گرسنه که یکسره دهان می‌گردد، از آن چیزی عینی و محسوس می‌سازد. خواهرزاده هر ساعت ممکن بود بیاید و یک بطری شیر یا مقداری آبگوشت در کاسه کوچکی پیچیده در لای روزنامه بیاورد‌. از این رو مرد مجبور بود در عمارت کلاه فرنگی پنهان شود و دری را که به ایوان پشت بام باز می‌شد از بیرون قفل کند. از زمانی که مردم به عیادت بیمار می‌آمدند …