رمان اجتماعی در سایت ما میتوانید رمانهای اجتماعی بسیار پرطرفدار و خوب را به صورت پی دی اف دانلود کنید. این رمانها شامل دستهبندیهای مختلفی مانند خانوادگی، سنتی، روانشناسی و آنلاین هستند. قلم قوی نویسندگان در این رمانها باعث شده تا آثارشان بسیار جذاب و قابل تأمل باشد. علاوه بر رمانهای ایرانی، مجموعهای از رمانهای اجتماعی خارجی نیز در سایت ما قابل دسترس است. همچنین، شما میتوانید به رمانهای کلاسیک و قدیمی کلکلی نظیر رمانهای عاشقانه بدون سانسور نیز دسترسی پیدا کنید. در صورت تمایل به خواندن رمانهای کوتاه، طنز، عاشقانه چالش برگزار شده است. هر چقدر هم که به دنبال رمانهای واقعی هستید، در سایت ما میتوانید بهترین رمانهای اجتماعی را پیدا کنید.
خلاصه کتاب:
دختری به نام نیلای که نخبههای جهانی است، هدف قرار گرفتن از جاسوسهای آمریکایی است که به دنبال نابودی او هستند. در میان این جاسوسها، فردی به نام سایه وجود دارد که به جای سیاسی، به دنبال انتقام عشق قدیمی و ناکامش از نیلای است. در همین مسیر، سایه با حامی، پسر مغرور و سردی که از نیلای متنفر است، میشود. اما نیلای باهوشتر از این است که به آسانی نقشههای آنها را میگیرند. در این میان، نیلای بهطور ناخواسته به حامی علاقهمند میشود، اما یک اتفاق بزرگ او را مجبور به ازدواج با حامی میکند. در حالی که حامی هنوز دلش پیش سایه گیر کرده است.
خلاصه کتاب:
جانا دختری که سالها پیش طی یک حادثه پدر و مادرش را از دست میدهد و زمانی که میفهمد پدر و مادرش به دست پرویز فولادوند به قتل رسیده اند تصمیم میگیرد برای انتقام به عمارت فولادوند ها برود و کاری کند که پسر پرویز فولادوند یعنی مسیحا فولادوند عاشقش شود تا بتواند از این قضیه سو استفاده کند و انتقامش را به نحو احسن بگیرد،غافل از اینکه مسیحا یک مرد عادی نیست،او درگیر یک بیماری روانی است و با وجود گذشته ی نامعلوم و شخصیت مرموز اش جانا پشیمان شده می خواهد به هر نحوی از آن عمارت شوم فرار کند ولیکن موانعی سد راه اش می شود...!
خلاصه کتاب:
آصلان شاهی، تاجر چرمی نامدار و خشنی است که از دختر زیبا و مظلومی دورادور مراقبت میکند، آصلان نمی خواهد نزدیک آن دختر بشود. زیرا به خودش قول داده که در امانت خیانت نکند! اما با طنازی و دلبری آلما طاقتش طاق میشود، و او را مال خودش میکند غافل از اینکه مقصر مرگ خانوادهی آلما …
خلاصه کتاب:
بی شک من نه سیندرلا بودم و نه کوزت بینوایان !! من آبانم با داستان خودم، دختری که عاشق شد و خودش را شناخت ! آن عشق، طناب نجات من شد اما نه آنطور که شما فکر می کنید، آن عشق خیلی چیزها به من بخشید که مهم ترینش خودِ از دست رفته ام بود اویی که ادعا می کرد عاشق است واقعا بود. ببخشد و هیچ نستاند، معنای راستین عشق همین است دیگر غیر از این هرچه باشد باد هواست پوچ و ناچیز… داستان من هرچند کوزت وارانه شروع شد اما به خط خودم پایان مییابد ...
خلاصه کتاب:
بهترین دوست بابام بود و من دختر خونده و عزیز دلش بودم! چهارده سال ازم بزرگتر بود و عاشق رفتار مردونهش شدم! اون هرچیزی که میخواستم بهم میداد بهجز یک چیز، خودش رو...! هیچجوره حاضر نبود به رفاقتش به پدرم خیانت کنه و با دلبریام وسوسه بشه پس مجبور شدم یه شب که مسته پا به اتاق خوابش بذارم تا برای همیشه مال من بشه ولی نمیدونستم که...
خلاصه کتاب:
یاسر مردی از تبار کورد که بعد از مرگ صمیمی ترین دوستش "طاهر"، مسئولیت خانوادهش رو بر عهده میگیره؛ آفاق "بیوهی طاهر" رو به عقد خودش در میاره. اما جنجال از جایی شروع میشه که آهو "دختر طاهر" دست و دلش رو میلرزونه و از مرد جدی که یک ایل ازش حساب میبرند، به عاشق و دلباخته دختر خونده خودش تبدیل میشه و... "جنجال عشقی ممنوعه بین مرد میانسال و دختر آفتاب و مهتاب ندیده کورد"
خلاصه کتاب:
سایه یه دختر ۲۰ساله آروم و بسیار درونگرا هست کسی که تا این سن هیچ دوست جنس مخالفی نداشته... خیلی اتفاقی تو تلگرام با مردی به اسم آراز اشنا میشه و برای مقابله با این استرس به صورت مجازی باهاش وارد رابطه میشه... سایه بهش اعتماد میکنه و حرفاشون از مسائل عادی به گفتن فانتزی هایشان میرسه اما این رابطه مجازی باقی نمیمونه و سایه خودشو وسط یه رابطهی مخفی و ممنوعه با مردی که میخواد فانتزی هاشو عملی کنه میبینه...
خلاصه کتاب:
رعنا دختری که در روز ختم مادرش چشمانش به گلنار،زن پدر جدیدش افتاد که دوشادوش پدرش ایستاده بود. بلافاصله پس از مرگ مادرش پی به خیانت مهراب، پدرش، با گلنار آبدارچی مدرسه اش می برد. برای انتقام از مهراب خود را وارد یک ازدواج قراردادی با شاهرخ میکند. شاهرخ، مردی است که درپی از دست دادن پدرش بار خانواده پنج نفره اش را به دوش می کشد و مردانه به روی خواسته های خود پا مینهد. مردی که پس از دریافت پیشنهاد وسوسه برانگیز از طرف رعنا، پا به روی تمام خط قرمز هایش می گذارد تا ...
خلاصه کتاب:
من دنیزم! اتفاقات زیادی رو پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز میتونست آروم باشه... مثل دریا... اما زندگیم طوفانی شد... بازم مثل دریا... سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره... یکی از بیمارا رو نجات بدم... روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که شاید تو دنیا نظیرش از تعداد انگشتای دست کم تر باشه اسمش میلاد میم...ی...ل...آ...د. یه اسم پنج حرفی که با خودش سونامی داره ...
خلاصه کتاب:
من نوهی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانهی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم. اما هیچکس اطلاعی نداشت! تا اینکه دست سرنوشت پدر و دختر را مقابل هم قرار داد. او نباید میفهمید رزا دختر اوست، اما شباهت دخترم با او غیر قابل انکار است! دختر چهار ساله ام دل و دین پدرش را برد و قلبش را تسخیر کرد! محمد فرهمند! شاید دل دخترم را برده باشد اما من هرگز دیگر به او شانس دوباره ای نخواهم داد! این عشق را خودم با دست خودم به خاک سپردم.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.