خلاصه کتاب:
«هر لحظه ممکن است سرنوشت، داستان زندگیات را عوض کند!»این جمله حکایت دختری است که تنها با سفرکردن به یک روستای متروک، سرنوشت و داستان زندگیاش را تغییر داد. افسانه دختری که بدون اطلاع داشتن از حقایقِ وهم آلود آن روستای خونین و جهنمی، پا به آنجا میگذارد و ناخواسته درگیر ماجراهای فراوان خطرناکی میشود. پی به حقیقت های مخفیِ عجیب و کهنهاش میبرد. زندگیش با موجوداتی عجیب و افسانهای یکی میشود. برای بقا و زندهماندن باید بجنگد و درنهایت، قلبش گرفتار عشقی ممنوعه، خونآلود و سراسر خطر میشود! عشقی که ممکن است حاصل نبردهای خونین و یک آیندهٔ سیاه باشد!
خلاصه کتاب:
همیشه در تنگنای یک خاموشی مطلق، روشنایی عمیقی هم وجود دارد، اما گاهی داشتنِ این روشنایی زیبا تاوان هم دارد، همانطور که یک چیز خوب، بدی هم دارد! جنگ تمام شده است، ولی همچنان دشمنان باقی ماندهاند. خونها ریخته شدهاند، ولی هنوز هم خونها برای ریخته شدن فراواناند. و زندگی برای یک روح مرده باز هم میتواند معنای زندگی داشته باشد! و اما این بار و در این داستان، شیطان دیگر کیست؟! شیطان اهریمن و هیولای خونخوار، کیست؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.