رمان دونی
دانلود رمان جدید رایگان
رمان دونی
مطالب محبوب
رمان شوفر

رمان شوفر اثر ناشناس لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها

هانا دختری‌ست که با ظاهر معصومش، پرده‌ای‌ست بر شعله‌هایی خاموش در دلش. با اینکه هنوز لب به تجربه‌ی جسمانی نزده، اما گاهی چشمانش بازیگوشی‌هایی در آینه بازتاب می‌دهند. شبی از شب‌های تابستان، وقتی برای یک لیوان آب از اتاق بیرون می‌رود، با مردی غریبه روبه‌رو می‌شود—مردی با نگاهی سنگین و حضوری ساکت اما لرزاننده. در آن تاریکی، بی‌آنکه کلمه‌ای بین‌شان رد و بدل شود، چیزی درون هانا بیدار می‌شود. چیزی زنانه. چیزی ممنوع. فردای آن شب، همان مرد به عنوان راننده‌ی جدید خانه‌شان معرفی می‌شود، و از آن روز، زندگی هانا وارد مسیری می‌شود پر از وسوسه، راز و لمس‌هایی که هنوز رخ نداده‌اند، اما در رویاهایش هر شب تکرار می‌شوند…

خلاصه‌ رمان تدریس عاشقانه

غذامون رو به اتمام بود که گوشیم شروع به زنگ خوردن کرد. تفریبا به سمتش هجوم بردم. اسم هیراد رو صفحه افتاده بود. لبام کش اومد و نگاه دخترا بهم قفل شد. میدونستم این حالت غیرعادی و هیجان زده ام باعث جلب توجه و کنجکاویشون شده بود. خواستن چیزی بگن که خودم گفتم: -منتظر تماس یکی بودم… الان میام! از میز دور شدم و گوشیو کنار گوشم جا دادم: -جانم؟ -سلام خوبی عزیزم؟ از روی شونه به صدف و مژگان که خیره به به من حرف میزدن نگاه کردم: -اوهوم، تو چطوری؟ نفسشو بیرون داد: -خب واسه اینکه نتونستم صبح بیدارت کنم و بعد دیدنت برم یکم بی انرژیم!

آروم خندیدم و دلم براش ضعف رفت. یعنی متوجه شده بود یکم دلخور شدم بابتش؟! آروم گفتم: -بیا بهت انرژی بدم! -آره بیا همو ببینیم! اومدم خونه اینجا نبودی! باید راجع یه چیزی صحبت کنیم! زیر چونه ام رو خاروندم و کنجکاو گفتم: -چی شده؟ -یعنی همو نبینیم؟ خندیدم: -باشه! کجا بیام؟ با مژگان و صدف نهار اومدم بیرون… -برات لوکیشن می فرستم… با اینکه دلم نمیومد با یه خداحافظی به تماسمون رو خاتمه دادم و به سمت میز برگشتم. صدف چشم غره ای بهم رفت: خبریه؟ لبخند مرموزی زدم: -نه به جون تو! مژگان مشتی به بازوم زد: -بخدا لهت میکنم هانا! تو همش اب زیرکاهی!

کیفم رو برداشتم و بی توجه لب زدم: -باید برم، کاری ندارید! لب های مژگان آویزون شد: -گمشو نکبت! گونشو بوسیدم و واسه صدف دست تکون دادم و بعد خداحافظی از اونجا بیرون زدم. هیراد لوکیشن فرستاده بود. می خواست تو یه پارک من رو ببینه! اولین بارمون که تو پارک قرار گذاشتیم. مسیر کوتاه برام طولانی ترین مسیر شد! همیشه وقتی اتفاقات خوب منتظر ادمه زمان طولانی میشه و دیدن هیراد برام بهترین اتفاق بود! وقتی رسیدم پارک خلوت بود و هیراد تو یه نیمکت نشسته بود. لبخندی زدم و بی سر و صدا کنارش نشستم. انگار متوجه حضورم نشد. چون غرق در فکر به یه مسیر نا مشخص خیره مونده بود.

لب هام بیشتر کش اومد و سرم رو روی شونه اش گذاشتم که درجا پرید. غش غش خندیدم و بهش که با ابروهای درهم خیره ام بود نگاه کردم: -کجا غرق بودی؟! نفسش رو بیرون داد و دوباره کنارم نشست: -حواسم نبود! از کی اینجایی؟ چند بار پلک زدم: -الان رسیدم…. اتفاقی افتاده؟ دستشو دور کمرم انداخت و منو به خودش نزدیک کرد: -نه… کف دستم رو روی سینه اش گذاشتم: -خب چرا خواستی منو ببینی؟ روی موهام که از شال بیرون زده بود بوسه زد: -دلم برات تنگ شد… اشکالی داره؟ با ذوق خندیدم و خودمو بهش فشردم.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
هانا دختری‌ست که با ظاهر معصومش، پرده‌ای‌ست بر شعله‌هایی خاموش در دلش. با اینکه هنوز لب به تجربه‌ی جسمانی نزده، اما گاهی چشمانش بازیگوشی‌هایی در آینه بازتاب می‌دهند. شبی از شب‌های تابستان، وقتی برای یک لیوان آب از اتاق بیرون می‌رود، با مردی غریبه روبه‌رو می‌شود—مردی با نگاهی سنگین و حضوری ساکت اما لرزاننده. در آن تاریکی، بی‌آنکه کلمه‌ای بین‌شان رد و بدل شود، چیزی درون هانا بیدار می‌شود. چیزی زنانه. چیزی ممنوع. فردای آن شب، همان مرد به عنوان راننده‌ی جدید خانه‌شان معرفی می‌شود، و از آن روز، زندگی هانا وارد مسیری می‌شود پر از وسوسه، راز و لمس‌هایی که هنوز رخ نداده‌اند، اما در رویاهایش هر شب تکرار می‌شوند...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    شوفر
  • ژانر
    عاشقانه، صحنه دار، بزرگسال
  • نویسنده
    ناشناس
  • صفحات
    615
خرید کتاب
55,000 تومان
دانلود بلافاصله پس از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 1,272 بازدید
  • 55,000 تومان
  • برچسب ها:
موضوعات
ورود کاربران

آرشیو نویسندگان
تبلیغات متنی
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.