رمان دونی
دانلود رمان جدید رایگان
رمان دونی
مطالب محبوب
دانلود رمان وحشی از علی زیبایی رمان رایگان

رمان وحشی از علی زیبایی با لینک مستقیم

دانلود رمان وحشی از علی زیبایی کامل رایگان

ژانر رمان : عاشقانه، مافیایی، انتقامی

تعداد صفحات : ۱۱۲۸

خلاصه رمان:

آرام،‌ زیباترین دختری بود که توی عمرم دیده بودم، خیلی زیبا، اما شاید باورت نشه هیچ پسری جرات نمی‌کرد دنبالش راه بیفته، آخه کدوم‌ پسر حریف دختری میشه که حداقل توی پنج تا هنر رزمی استاد شده، پدرش کارخونه داشت و یک شرکت بزرگ، راستش ممکنه بپرسین من چطور با این دختر آشنا شدم، داستان جالبی داره،‌ اومده بود به یکی از دوستاش کمک کنه و توی همین گیرودار من باهاش آشنا شدم، دلش رو بردم، دوست شدیم،پدرش برای من شغل خوبی دست و پا کرد، رشته من وکالت بود و تمام کارهای شرکت افتاد دست من، یک جورهایی قادر مطلق اونجا بودم، اینجا بود که کار من شروع شد، یه جورایی اینجا بود که سیب ممنوعه رو خوردم …

قسمتی از داستان وحشی :

در حیاط که باز شد آرام شروع به گریه کرد. مقنعه اش را از سر برداشت کوله پشتی اش را توی راه پله انداخت. در را باز کرد. مادرش توی آشپزخانه ایستاده بود. -به به… آروم خا… آرام بدون توجه به او وارد اتاق خود شد. در را بست. خودش را رو تخت پرتاب کرد. بی‌محابا گریه می‌کرد. صورتش خیس

شده بود ته دلش بغضی سنگین در حال رشد بود حس می‌کرد پاهایش، سنگین و کثیف شده اند. حس کرد لباس‌هایش آلوده شده‌اند خسته بود آن مرد به او دست زده بود به بدنش دست زده بود لمسش کرده بود. دست و پای آرام می‌لرزید دلش می‌ خواست بخوابد… بخوابدو بیدار نشود … صورت خندان مرد

با آن چشم های سبز هیز و آن دندان‌ های زرد و نامرتب و آن چین‌های کوچک دور چشمش ثانیه‌ای آرام را رها نمی‌کرد. -آرام.. مادر! مادر، دوباره در زد مثل همیشه آهسته. خیلی نرم و کم صدا. :((دخترم! چی شده؟)) آرام، صورت خیس خود را توی بالش فرو برد. ته دلش آشوب بود، انگار آشغال خورده

بود. آن مرد به او دست زده بود. لمسش کرده بود و او… او فقط نگاه کرده بود… اجازه داده بود که… نه نه نه اجازه نداده بود مرد با او… او فقط ترسیده بود، ترسیده بود و مرد با آن لبخند هیزش او را لمس کرده بود… حالش از خودش به هم می‌خورد.. حالش از آن مرد به هم می‌خورد… فریاد زد…

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
آرام،‌ زیباترین دختری بود که توی عمرم دیده بودم، خیلی زیبا، اما شاید باورت نشه هیچ پسری جرات نمی‌کرد دنبالش راه بیفته، آخه کدوم‌ پسر حریف دختری میشه که حداقل توی پنج تا هنر رزمی استاد شده، پدرش کارخونه داشت و یک شرکت بزرگ، راستش ممکنه بپرسین من چطور با این دختر آشنا شدم، داستان جالبی داره،‌ اومده بود به یکی از دوستاش کمک کنه و توی همین گیرودار من باهاش آشنا شدم، دلش رو بردم، دوست شدیم،پدرش برای من شغل خوبی دست و پا کرد، رشته من وکالت بود و تمام کارهای شرکت افتاد دست من، یک جورهایی قادر مطلق اونجا بودم، اینجا بود که کار من شروع شد، یه جورایی اینجا بود که سیب ممنوعه رو خوردم ...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    وحشی
  • ژانر
    عاشقانه، مافیایی، انتقامی
  • نویسنده
    علی زیبایی
  • ویراستار
    رماندونی
  • صفحات
    ۱۱۲۸
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 6,269 بازدید
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

آرشیو نویسندگان
تبلیغات متنی
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.