خلاصه کتاب:
مقصد کجا بود؟ سر قبر من! چمیدونم بابا فقط میروندم تا برسم یه جایی که بتونم این حجم احساسات مزخرف و خاک بر سری رو توش خنثی کنم. مسئله این بود که این خوابی که امشب دیدم فرق داشت. خیلی خیلی واقعی بود. اون مردو انگار میلیاردها سال بود میشناختم. صداش عطرش بزرگی دستاش، چهره اش، همه و همه برام آشنا بودن! ولی الان که بهش فکر میکنم هیچ چیزی ازش یادم نیست، هیچی! لعنتي! چقدرم توی خواب دوستش داشتم! حتی تصور هم نمیکردم بتونم یه آدمو تا اون حد دوست داشته باشم!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.