خلاصه کتاب:
هفدهسالگی برای شبنم، فقط یک سن نبود؛ مرز بین ناآگاهی و واقعیت بود. تا اون روز، زندگیاش پر از رویاهای نادیده بود، تا اینکه یک شک مثل خوره افتاد به دلش. شک، مثل نوری کورکننده وارد ذهنش شد و وادارش کرد چیزهایی رو ببینه که شاید بهتر بود هیچوقت نمیدید… اما واقعیت، همیشه بهایی داره. شبنم چشمهاش رو از دست داد؛ اما در ازاش، حقیقت رو با تمام وجود لمس کرد. و حالا… باید راهی رو توی تاریکی پیدا کنه که برای خیلیها تو روشنایی هم گم شده.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.