رمان ساقی [ جلد اول ] اثر زینب عامل لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها
آرام بود مثل نسیم، طوفان که شد آرامش تمام آراز یه مرد پولدار که بعد از فرار نامزدش تو روز عروسیش برای انتقام میره سراغ نزدیک ترین دوست نامزدش یعنی ساقی چون فکر میکنه ساقی از همه چی خبر داره… و ساقی دختری که سال هاست عاشق آرازه اما با انتقامی که آراز ازش میگیره و بی آبروییش مجبور میشه کلفت خونه ی آراز بشه…. اما حالا وقتش رسیده که ساقی انتقامشو از آراز بگیره.یه دختر با اینکه مذهبیه اما با لوندی آراز رو عاشق خودش میکنه و …
ازدواج برایش هیچ مفهومی نداشت. حالا که این فرصت پیش آمده بود به خودش قبولانده بود که باید این انتخاب را بکند. عادت چیزی بود که خداوند در این جهان خلق کرده بود. بالاخره روزی میرسید که به زندگی متاهلی هم عادت کند. حتی اگر با هم سر ناسازگاری داشتند میتوانستند طلاق بگیرند! دنیا که به آخر نمیرسید، اما اگر چنین فرصتی را از دست میداد شاید دیگر هرگز تا آخر عمر چنین شانسی نصیبش نمیشد. او قبلا تمام این مسائل را سبک و سنگین کرده بود و تصمیمش قطعی بود. سمت در اتاق رفت، اما قبل از اینکه خارج شود گفت: _ از این ازدواج کل شرکت سود میبرن!
حتی کارگرای ساده ای که از صبح تا شب جون میکنن تا یه لقمه نون حلال ببرن سر سفره زن و بچه شون. میبینی…ارزش داره. خیلی هم ارزش داره. رضا قانع نشده بود. قبل از اینکه آراز از اتاق کامل بیرون برود آخرین تیرش را هم از چله رها کرد. _ به پدرت میگم چی تو سرته! عمو امیر نمیدونه چه تو سر توئه. بدونه… آراز دستگیره ی در را با شدت رها کرد و سمت رضا چرخید. عصبانیتش را پشت جدیت بی حد و اندازهی چشمانش پنهان کرد و غرید: _ رضا یه کلمه به بابا بگو! اونوقت کاری میکنم که تا آخر عمرت چشمت نه به من بیوفته نه به آیسان. دوباره دستش را سمت دستگیره برد.
_ به امتحانش میارزه. سنگ جلو پام بنداز و تماشا کن من چیکار میکنم باهات. پا میذارم رو حرمت دوستی چندین و چند ساله مون. من بچه نیستم که تو یا بقیه بهم بگن چیکار کنم چیکار نه! منتظر حرفی از جانب رضا نماند و از اتاق بیرون رفت. رضا چشمانش را روی هم فشار داد. کاش از خریت آراز باخبر نبود. کاش آیسانی در وسط نبود و دلش گیر چشمان نفس گیر آیسان نشده بود. اگر جلوی عمو امیر کلمه ای بر زبان میآورد باید قید دوستی با آراز و ازدواج با آیسان را میزد. هنوز هم گذشته را بخاطر داشت. آراز به راحتی فرهاد را از دایرهی دوستیاش حذف کرده بود.