دانلود رمان غزل واره های دلم از Moonshine و Parmisa65 کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، انتقامی، اجتماعی، همخونه ای
تعداد صفحات : 830
خلاصه رمان :
بهار یه زمانی گل سر سبد دانشکده اشون بوده کسی که کلی هواخواه داشته اما میون این همه هواخواه چشم بهار به دنبال گل پسر دانشکدهشونه عرفان مستوفی رادمرد و چشم و چراغ دانشکده بهار و عرفان تو یه روز خیلی قشنگ با هم ازدواج میکنن اما بهار تازه اونجاست که میفهمه زندگی به قشنگی داستان شاه پریون نیست سختی داره و محنت دقیقا تو همین روزهاست که بهار جا میزنه و عرفان میمونه و زخم هایی که از بهار و نااهلیش خورده حالا سالها از اون روزهای رنگین و در عین حال پر درد گذشته بهار بدجوری پشیمونه و دلش میخواد که دوباره با عرفان باشه و …
قسمتی از داستان غزل واره های دلم:
با صدای نیمه کلفتی از جا پریدم و به مردقد بلندی که جلوی میز منشی شرکت ایستاده بود نگاه کردم. -خانم شفیع… آقای مستوفی هستن؟ منشی با دیدنش دست پاچه لبخندی زد… _بله… بله بفرمایید آقای سعیدی… چشم دوختم به قدم های مردی که تا اتاق عرفان رفت… دست به دستگیرهی در که برد
ضربان قلب من هم اوج گرفت. در که باز شد ناخواسته نگاه کنجکاوی از لای در به داخل اتاق انداختم… اما از جایی که ایستاده بودم فقط میتونستم میز بزرگ وسط اتاق رو ببینم … در که پشت سر مرد بسته شد همهی امیدهام برای دیدن عرفان نا امید شد. آهی کشیدم و تو دلم نجوا کردم: با خودت
چه کردی بهار! چرا نفهمیدی زندگی بازی نیست. چرا نفهمیدی عشقی که داری از عرفان میگیری یه روزی ته میکشه یه روزی مثل امروز به خودت میایی و میبینی اگه همه چیز هم تو زندگی داشته باشی باز هم بی عشقی که عرفان بهت عرضه کرده هیچی! ایکاش بعد دانشگاه فرحنازو ملیسا برنمیگشتن
به شهرشون… اون ها برای من بی کله ای که تو جاده عشق و عاشقی فقط و فقط گاز میدادم و به هیچ چیز دیگه ای به جز خوش بودن خودم فکر نمیکردم مثل ترمز بودن… چقدر نصیحتم کردن… اما منه احمق فکر میکردم کار خودم درسته… وقتی هم درسمون تمام شد من موندم و دخترایی که …