دانلود رمان سرگیجه از شادی محمدتقی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۱۳۳
خلاصه رمان:
مامون عباسی دستور میده مجنون رو ببرن پیشش… مامون از مجنون میپرسه که لیلی که انقدر زشته و اصلا چهره ی زیبایی نداره پس تو عاشق چی این لیلی هستی که ازش دست نمیکشی… مجنون میگه اگه در دیده مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی اینبار جامون عوض شده بود من لیلی بودم که مجنون شده و جز خوبی چیزی نمی بینه. تو بتی بودی که مثل لات و عزی که پیامبری از سمت خدا تو رو در هم شکست برای بازشدن پیله های دور من و پروانه شدنم و پرواز کردنم. به راستی در انتهای این درد جان فرسا خداست …
قسمتی از داستان سرگیجه :
راننده اول میرفت سراغ رزا بعد ميومد دنبال من… به محض نشستنم تو ماشین رزا با جیغ گفت: بگو ببینم… وای شاران باورم نمیشه استاد خانکی دوست قدیمی داداشاته … واو چه خفنه خدایی. -یه دقیقه کمتر جیغ بزن تا برات تعریف کنم. تا برسیم مدرسه همه چیز و
برای رزا تعریف کردم… چند ماهی همینجوری گذشت.. صبح ها مدرسه و عصرها کلاس کنکور… رفتار سهراب دوستانه شده بود… هر وقت منو میدید از حال خودم و خانوادم و پسرا میپرسید.. همه چیز یه روتین خیلی عادی شده بود… سهراب کاملا مرموز و تو دار بود و به
قول کیان اتفاق زندگیشون رو فقط دور و ور مجرد و متاهلی بچه ها تعریف کرده و احساس میکنه سهراب تو گفتن ریز زندگیش صادق نیست. جواب بابا هم بهش این بود هرکس راز زندگی خودشو داره و دوست نداره رازهایی که بازگو کردنش برای خودش عذابه رو
برای غیر بگه ولی ای کاش کیان و کیارش به حرف بابا گوش نمیکردن… کاش وارد رازهای دیگران میشدن… کاش میشد آدم ها آینده رو ببینن تا بتونن وارد مسیری نشن که رازهای تاریکی سرتاسر اون رو پوشانده… اونم طوری که نمیشه ابرهای سفید رو تو آسمون آبیش دید …