خلاصه کتاب:
فرزان حقانی یه عوضیه به تمام معناست!... حتی اسم دستگاه های ورزشیش هم اسم دختر گذاشته!... یه زورگوی بداخلاقه... گاهی وقتا شوخ و بی هوش و حواس میشه و این جور وقتا حدس میزنم چیزی زده... شبی که تو پارکینگ دانشگاه مچشو با یه دختر گرفتم، فکر نمیکردم مجبور بشم روزی ازش کمک بخوام... فکر نمیکردم عواقب این کار به این سختی باشه... و فکر نمیکردم پایانش همچین عشقی باشه ...
خلاصه کتاب:
يادش بخیر تبریز زیبای من در آن سال ها زیر انبوهی از دود گرفتار شده بود. دود باروت. بمب دستی. دود مبارزه و جنگ. من تنها ده سال داشتم چشمان مادر برقی زد و لبخندي عمیق بر چهره خستهاش نشست فنجان چای را بین انگشتان بلندش به بازی گرفته و خیره به پنجره بخار گرفته غرق خاطراتش شده بود. پدرم مرد متمولی بود. زمین دار بود، مالدار بود، دستش به دهانش میرسید و مردم، بسيار سر سفره اش نان میخوردند. ملک ما در یکی از محلات اعیان نشین تبریز بنا شده بود، یک عمارت بزرگ با کلی خدم و حشم که آن روزها چقدر شلوغ تر و پر رفت و آمدتر بود …
خلاصه کتاب:
گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست آه از این درد که جز مرگ منش درمان نیست این همه رنج کشیدیم و نمیدانستیم که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست آن چنان سوخته این خاک بلاکش که دگر انتظار مددی از کرم باران نیست به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست این چه تیغ است که در هررگ من زخمی ازوست گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست رنج دیرینه انسان به مداوا نرسید علّت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست ...
خلاصه کتاب:
بهار و پائیز خواهر هستند ولی کاملا با هم از لحاظ اخلاقی فرق میکنند، هر چقدر روح بهار بخشنده و بزرگ است پائیز ستیزه جو و سختگیر است و با همه سر لج دارد. آنها در خانه مردی ثروتمند زندگی میکنند که پدر پائیز آنجا سرایدار و مادرش آشپز است. صاحبخانه آقای ارغوان است که پسرش را برای تحصیل به اروپا فرستاده و او بعد از سال ها به کشور باز میگردد. سروش با دیدن بهار و پائیز با یاد دوران کودکی میافتد که با آنها هم بازی بوده و به آنها محبّت زیادی میکند ولی پائیز این محبت ها را ترحم محسوب میکند و ...
خلاصه کتاب:
داستان این رمان درباره پسری به اسم آراد که چند سال پیش بیماری روانی داشت توی تیمارستان بستری بود. با خانوادش مشکل جدی داره و از دار دنیا یه دایی تو خونواده براش مونده. بعد از بیرون اومدن از تیمارستان تلاششو میکنه و مهندس عمران میشه و تو یه شرکت مشغول به کار میشه در آمدش هم خیلی خوبه و کم کم به ثبات مالی میرسه. اون که داره زندگیشو میکنه بعد از یه مدت متوجه آزار و اذیت هایی از طرف یه قوم غریبه میشه و چون قبلا بیماری داشته اوایل کسی حرفاشو باور نمیکنه فکر میکنن دوباره دیوونه شده ...
خلاصه کتاب:
دیلان دختری اهلِ روستای دور افتاده ای به نام کوهپایه در خوزستانه... درگیر زندگی با طایفه و عشیره های عربیه که عده ای از اون متنفر و عده ای دوسش دارن... حکم که صادر میشه... دیلان باید انتخاب کنه... که درگیر زندگی جهنمی تو کور ترین نقطه دنیا بشه؟ یا قوانین بازی و به هم بریزه و از حاکم و بازیش فرار کنه! و راهی نداره جز... (مرتبط با رمان پانتومیم) اما خوندن پانتومیم ضرورتی نداره ...
خلاصه کتاب:
اول هر قصه ای با یکی بود یکی نبود شروع میشه پس ما هم همین طوری شروع می کنیم با هم... یکی بود یکی نبود... ماجرای زندگی من از این قرار بود یکی بود و اون یکی نبود؛ ولی این زندگی حق من نبود نمیدونم سرنوشت بعد این ده سال شوم میخواد باهام چه بازی کنه ولی اگه قراره دوباره نامردی کنه و جر بزنه بدونه که اگه لازم باشه سرنوشتمو عوضش میکنم.
خلاصه کتاب:
داستان زخم عشق درباره دختری به اسم باران هست که با داشتن فرزندی در جستجوی کار به عشق سابقش مراجعه میکنه تا براش کاری پیدا کنه. بارانی که در سختی و رنج زندگی دست و پا میزنه و رهام فتاحی مردی بیتفاوت ...
خلاصه کتاب:
داستان بر مدار پردهی دراماتیک زندگی دختری به نام هلن است که در مسیر فرار از مشهوریت و رسیدن به زندگی بیدغدغه و آرام، به سیاهچالهی رابطهی پنهانی با مرد جذابی پرتاب میشود که عاشقانهی لطیف و نابی را برایش رقم میزند اما شهرت قرار نیست به راحتی مجالی به عشق دهد ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.