خلاصه کتاب:
تنش ها و دشمنی ها زیاد شده و حالا من دوتا دشمن دارم که منو مرده میخوان اما هیچگاه بیشتر از این احساس امنیت نکرده بودم گرگم از من دفاع میکنه اون به من تسلی خاطر میده و من فکر میکنم که عاشق منه. این ازدواج قرار دادی مورد نفرت هر دوی ما بود اما الان من با یک دید دیگه به اون نگاه میکنم، شوهر من قدرتمند و جذاب و باهوشه، چشمهای به رنگ قهوهایش منو تو خودش حل میکنه آیا اروین میتونه ماروریک قدرتمند و جذاب رو که هیچ چیزی غیر از تعهد و کشش به اون نداره ...
خلاصه کتاب:
بزرگترین اشتباهم این بود که عاشق شوهرم شدم. اون قدر اروم اروم چهار دست و پا بهم نزدیک شده که حتی متوجهی وقوعش نشدم تا رسید. هر بار فکر میکردم احساس من رو داره. تا اینکه بهم ثابت کرد اشتباه میکنم. کامیکاز مرده بود پس دیگه نیازی به حمایتش نداشتم. الان تمام چیزی که می خواستم طلاق بود. مردی رو پیدا خواهم کرد که همون جور که لیاقتش رو دارم عاشقم بشه، که دوتا غریبه نمیاره خونه فقط برای اینکه اذیتم کنه. بهش نیاز نداشتم. حالا وقت شروعی مجدد بود ...
خلاصه کتاب:
والنتینا از من متنفره. این جلوی منو از دزدیدن و نگه داشتنش برای خودم نمیگیره. وقتی نوجوون بودیم اونو به خونه من اوردن. اونو در ازای پرداخت بدهی به پدرم فروختن. اون تنها روشنایی دنیای تاریک و جنایی من شد و من نمیتونستم عاشقش نباشم. حالا زندگی ده سال ما رو از هم جدا کرده و من اسم خودمو به عنوان بدنامترین و سادیسمی ترین پادشاه مواد مخدر ساحل غربی ثبت کردم. برام مهم نیست که ازم متنفر باشه. بالاخره انقدر قدرتمند شدم که والنتینا رو برای خودم نگه دارم و هیچ کس نمیتونه مانعم بشه. هرکسی که بخواد اونو از من بگیره میکشم ...
خلاصه کتاب:
قلمرو رز، قلمرو تاریکی، قلمرویی که من درون اون گیر کردم. مرد بی احساس و بی رحمی که توی دنیای تاریک خودش غرقه. و من، لیلی رز! دختر یتیمی که به اشتباه سوار پرواز ویآیپی شدم که اون مافیا رزرو کرده بود. و چی میشه اگه شاهد قتلی باشم، که نباید باشم؟ حالا من اسیر و گریبان یه مافیایی شدم که کل کشور از اون میترسن و میخوان ترورش کنن ...
خلاصه کتاب:
برای تمام نجات یافتگان؛ کسانی که زخمی عمیق بر جسم و روحشان حک شده. کسانی که با شرورترین انسان ها رو به رو شدند، کسانی که با ترسناکترین سرنوشت ها جنگیدند و هنوز در عرصهی زندگی استوار ایستاده اند.کلبه ای فرسوده. سحر گاهی سرد. قصهای که به پایان رسیده بود. اما اون قصه رو انقدر بلند تعریف نکرده بودن تا به گوش کسی که میتونست کمکی بکنه برسه. مرد در کنار درخت ایستاده بود، درختی که در دوهفته گذشته از اون برای تحتنظر گرفتن خونه استفاده کرده بود. خونه ای تنها و دور افتاده که مزارع و مِه احاطهش کرده بود و خودش به تنهایی وهم آور و ترسناک بود ...
خلاصه کتاب:
زمانی یک پیشگو به میلا گفته بود، مردی را پیدا خواهد کرد که نفسش را بند میآورد. و از گفتن اینکه این دقیقا وقتی خواهد بود که او برای زندگیش در حال فرار است، خودداری نموده بود. میلا همیشه کاری که از او انتظار میرفت را انجام داده بود، نه در مورد غیبت های پدرش یا اصرار پدرش مبنی براینکه میلا پایش را در زادگاهش روسیه نگذارد. میلا خسته از قوانین و سوالات بی پایان همان کاری را میکند که همیشه آرزویش را داشت. با هواپیما به مسکو میرود. هرگز فکرش را نمی کرد که در راه شیفته و جذب مردی شود. مردی با ثروتی غیر قابل توضیح ...
خلاصه کتاب:
"در یک شب زمستانی زندگی این دو در هم تنیده می شود". زن لباس هایش خیلی تنگ، پاشنه هایش خیلی بلند است. با صدای خیلی بلند می خندد، بدون رعایت آداب غذا می خورد و بیشتر گفته های کتاب ها را در هم می آمیزد. کمتر کسی میداند این فقط یک پنهان کاری ماهرانه برای مخفی کردن حمله های عصبیش است... به هر حال، تا زمانی که او همراهش است، هیچکس نمیتواند پوسته ظاهری جیانا را بشکند. اغلب مردم مرد را نمونه ای از اخلاق میبینند؛ یک مامور ویژه که حامی قانون است. اما در دنیای زیرزمینی نیویورک، او را به عنوان کلاهبرداری قاتل میشناسند. کسی با طبیعتی آنچنان سرد که انگار قلبی از یخ دارد ...
خلاصه کتاب:
النا بخاطر اشتباهی مجبور شد از ازدواج از پیش تعیین شده اش چشم پوشی کند و خواهر کوچکترش با نیکو بدنام ترین رییس مافیا ازدواج کند اما از اولین دیدار کشش زیادی بین النا و نیکو به وجود می آید ...
خلاصه کتاب:
چه اتفاقی میوفته وقتی طوفان رام نشدنی با اقیانوس بیانتها در تاریکی شب برخوردن کنه؟ تریستن «شکارگر» کین، برای ورود مورانا ویتالیو به زندگیش آماده نبود. بعد از اینکه قسم چند سالهش رو در یک شب بارونی شکوند، در جنگی بین رنجهای گذشتهش و آیندهی نامعلوم گیر افتاد. تنها چیزی که ازش مطمئن بود؟ اینکه زندگی اون دختر هنوزم متعلق به خودشه. مُرده ها از توی گور بلند میشن. امپراتوری شروع به سقوط میکنه.
خلاصه کتاب:
چه اتفاقی میفته وقتی یک نیروی توقف ناپذیر با یک جسم غیر متحرک در میدان مرگ برخورد کنه؟ در زیر پوسته تاریک جهان مافیا، تریستن کین یک ناهنجاریه. تنها عضو غیرخونی اوتفیت تنبرآ که تونسته به ردههای بالا برسه.اون یک معماست. مهارتهاش بی همتان. وفاداریش شک برانگیزه. اهدافش مبهمن. اون مرگباره و خودشم اینو میدونه. و از طرفی دیگه مورانا ویتالیو، دختر نابغه و خارق العاده خانواده رقیب. کاری که تریستن کین با اسلحه انجام میده، موانا با کامپیوتر انجام میده …
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.