خلاصه کتاب:
دستم را در آب زلال رودخانه فرو میبرم، امواج آب دستم را نوازش میکند و انگشتانم را به حرکت در میآورند. نیلوفر های آبی که روی آب برای خودشان میرقصند چشمانم را میگیرند، دستانم را جلو میبرم و آرام لمسشان میکنم که ذهنم پی آن اتفاق میرود، اتفاقی که تمام زندگی ام را زیر و رو کرد، باعث شد چشمانم در عسلی وحشی چشمانت غرق شود و نخواهد دیگر نجات پیدا کند، تو و آن عطرت به تمام زندگی من تبدیل شده اید. قرار نبود به تو دل ببندم اما وقتی چشم باز کردم کار از کار گذشته بود. حصاری که به دور خود کشیده بودم با یک حرکت خرابش کردی ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.