خلاصه کتاب:
یه شب وقتی توی اخبار دیدمش، همه چیز عوض شد. توسط یه دیوانه لعنتی دزدیده شد و از نظر روحی داغون شده بود، گذشتهی تلخی داشت و به مردها و جامعه اطرافش اعتمادی نداشت. یه زندگی نرمال میخواست. دستنخورده و اماده برای من تا تصاحبش کنم. اما من نرمال نبودم، من یه قاتل سفارشی بودم که با بیرحمی قتل میکردم. ولی بخاطر اون حاضرم نرمال بشم. حتی با اینکه باید تظاهر کنم. همسایهاش شدم و به دروغ گفتم که یه فروشندهی بیمهام. باید اون رو زن خودم میکردم. اون هرگز نمیفهمه که با یه قاتل ازدواج کرده. هرگز نمیفهمه که من تموم روز دارم تعقیبش میکنم...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.