رمان دونی
دانلود رمان جدید رایگان
رمان دونی
مطالب محبوب
رمان خانزاده مغلوب

کتاب رمان خانزاده مغلوب اثر نجمه شهرکی نیا لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها

دلربا! نامی که مادرش قبل از این پلک ببندد رویش گذاشت، مردم ان را نحس می دانند! دختری که برای پدرش یک تکیه گاه بود. تمام روستا را اداره می کرد. طی اتفاقاتی میفهمد که یکی از افراد روستا عتیقه ها را قاچاقی معامله می کند! دست سرنوشت او را به بدترین جای ممکن می برد که….

تکه ای از داستان خانزاده مغلوب

دستامو از سقف بسته و مثل یک شیء بی ارزش ارزیابیم میکنه یه شلاق تو دستشه که مدام باهاش بهم ضربه میزنه: -حقیری! کثیفی! دختره دهاتی! با نفرت نگاهش میکنم که سرشو میاره جلو چشای سرد و مغرورشو با وقیحانه میخ نگاهم میکنه: -بهت اجازه دادم نگاهم کنی؟ و ضربه محکم شلاق روی تنم میشینه و جیغ میزنم! میخنده مثل دیوونه ها! خنده اش عصبیه!

میره پشتم می ایسته و لباسمو جر میده یهو سردی چاقو رو روی کمرم حس میکنم! تمام وجودم به لرزه در میاد و می نالم: -داری چیکار میکنی؟! بی رحمانه چاقو رو درست جایی میکشه که با شالق زخم کرده. جیغی از ته دل میزنم که چاقو رو میندازه زمین و و دستمال سفید شب زفافمون رو برمیداره: -اونا خون بکارتتو میخوان ولی من فقط بهشون خون میدم!

درحالی که از درد کمرم هق هق میکنم شروع میکنم به فحش دادنش. خاتون می گفت شب زفاف درد داره ولی من نمی دونستم اینطوری! در حجله رو باز میکنه و دستمال رو پرت میکنه سمت جمعیت و صدای کل زن ها و شادی میاد. مهمونی ادامه پیدا میکنه و من با لباس حجله ام از درد به خودم می پیچم! فکر می کردم وقتی عروس خان زاده میشم زندگی شاهانه ای در انتظارمه ولی این وحشی بازیا رو نمیدونستم. صدای پاهاشو که نزدیک میشه می شنوم. خم میشه و چاقوی آغشته به خونم رو برمیداره و جلوی صورتم تکون میده: -اممم کجا بودیم؟! و با لحنش ترسناکی ادامه میده:

-پوست صورت دختر ۱۳ساله باید مثل پوست بچه ۲ماهه صاف و لطیف باشه، نه؟ خوب نمیشه خط خطیش کنم؟! هوم؟
چشام بیش از اندازه گشاد میشه و اون چاقو رو نزدیک صورتم میکنه. جیغ میزنم: -نه تورو خدا… نه …کمک…کمک… یکی به دادم برسه! پهنای چاقو رو به صورتم میکشه. انگار داره از این کارش لذت میبره! با لبخند میگه: -بترس! زن باید از شوهرش بترسه!

بعد خودشو مشغول فکر کردن نشون میده: -اوه! تو هنوز زنم نشدی نه؟!! انقدر کثیف و چندش به نظر میرسی که دلم نمیاد نزدیکت شم! باید اینجا بمونی! مثل یه تیکه آشغال! چه باحال! آشغال! اسم تو چیه؟! هق هق کردم که با چاقو ضربه ای به گونم زد: -اسمت چیه؟ با گریه گفتم: -نارین! تیزی چاقو رو روی گونه ام فشرد: -بگو ! سعی کردم سرمو عقب بکشم ولی چاقو رو بیشتر فشرد: -اسمت چیه؟ تن و بدنم از ترس میلرزید وحشت زده سردی چاقو ته دلم رو خالی میکرد. فقط سیزده سالمه و بی پناهی رو با تمام وجودم حس میکنم. تند تند میگم: -آشغال… اسمم آشغاله..

چاقو رو بالا میبره با وحشت چشامو میبندم که با یهحرکت طناب بالا سرمو میبره. محکم روی زمین میفتم طوری که سرم جلوی پاهاشه! چونه ام درد میگیره. از درد ناله خفیفی میکنم که فریاد میزنه: -بلند شو! بلند میشم که کمرم از درد تیر میکشه. هنوز جای زخم چاقو می سوزه. به زور می ایستم با خشم بهم نگاه میکنه: -یه آشغال ۱۳ساله نمیتونه زن من باشه، این رو فهمیدی؟!! فکم میلرزه و با ترس تو خودم جمع میشم که فریادش منو از جا میپرونه: -فهمیدی؟!! تند تند سرمو تکون میدم که با پوزخند و تحقیر سرتاپامو برانداز میکنه: -این خراب شده رو مرتب کن و رو تخت منتظرم بمون.

همین که داخل دری که گوشه اتاقه میشه من هم زمین میخورم. پاهام تحمل وزنمو نداره. زانوهامو بغل میکنم و هق هق از بین لبام خارج میشه. من خونوادمو میخواستم. زیر لب اروم زمزمه میکنم: -مامان… )هق میزنم( بابا… )هق میزنم( نرگس…)هق میزنم( خان داداش… سردمه تنم درد میکنه من باید برم … من بغل مامانمو میخوام! اینجا کدوم جهنمیه؟؟ وقتی گفتن خان ده من رو واسه پسرش خواستگاری کرده خونواده ام خیلی خوشحال شدن. ولی من از عروس شدن میترسیدم آخه عمه خانم می گفت نمی تونم بازی کنم و باید سنگین باشم! با این حال چون مامان گفت با این کارم اونا هم وضعیتشون خوب میشه و دیگه بابا مجبور نیست تو بیجار مردم کار کنه قبول کردم!

این رمان را از طریق رمان بوک دانلود کنید: رمان خانزاده مغلوب

  • اشتراک گذاری
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 1,400 بازدید
  • برچسب ها:
موضوعات
ورود کاربران

آرشیو نویسندگان
تبلیغات متنی
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.