خلاصه کتاب:
همهچیز در هالهای از بوی خون غرق شده بود. عطری کهنه از جنایت، پس از سالها بار دیگر در جانِ حوا زنده شد، و انگشتِ اتهام، با خطی تیره، بر سایهی عشق فرود آمد. ذهنش پر از ابهام بود، اما او دیوانه نبود؛ یقین داشت که تنها خودش حقیقت را میداند و اینان بودند که با برچسب دیوانگی، به دنبال راه گریزی برای خود میگشتند. میخواستند او را مجنون جلوه دهند تا بار گناه از شانههایشان سبک شود، اما چه کسی قادر بود پرده از راز حقیقت بردارد؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.