خلاصه کتاب:
رَسام جدیری بزرگ طایفۀ جَدیریهاس... چی میشه که اون از اهواز به تهران میاد و مسیر زندگیش گره میخوره به دختر هفده سالۀ یحیی،همسر مادرش؟ اون قراره پدر باشه برای دختر بیکس و بیدست و پای یحیی یا مرد رویاهاش؟ چطور میتونه دختری که از نظرش دوست داشتنی نیست رو با خودش ببره اهواز و بشه پناهِ بیپناهی اش؟
خلاصه کتاب:دست هایم را مشت کرده و چند نفس عمیق و پی در پی میکشم تا شاید ذرهای آرام شوم. نباید این استرس و اضطراب را ادامه میدادم. بیرمق و با آرامشی ظاهری جلو میروم و لاجان گوشیاش را از روی میز بر میدارم. مردمک هایم لرزیده و انگار تمنای دیدن هرچیزی که قرار بود، ببینم را نداشتند. سر به زیر کشانده و با دیدن چهره ای شاداب و لبخند ... بزرگ آوند که روی تخت کنار گوشی میان دستم ُسر خورده و با صدای بلندی روی سرامیک آشپزخانه میٱفتد.
خلاصه کتاب:
حامد، مردی خوشسیما و موفق در تهران، طلافروشی است که همه او را تحسین میکنند. زندگیاش پر از احترام و توجه است، اما قلبش به یکباره برای دوست همسرش میتپد. اما این زن، او را به بازیای پرخطر میکشاند؛ عشقی که با نیت انتقام شروع میشود. حامد به دام عشقی غیرمنتظره میافتد که او را به چالش میکشد و زندگیاش را دگرگون میکند.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.