رمان عشق اجباری اثر تینا برزگری لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها
صحبت از اجبار است؛ اجباری که ریشه در ترسهای کودکانه، یا شاید ناچاری و ناتوانی دارد. هرچه اسمش را بگذاری، نتیجهاش یکی است: یک ازدواج ناخواسته، یک خانه، و در نهایت… عشق. همانطور که سید سجاد ابطحی گفته: “عشق همهچیز را توجیه میکند.” این رمان داستان دختری به نام تیناست که با ورود پسری به نام سعید، زندگیاش زیر و رو میشود. سعید او را وادار به ازدواج میکند و تینا با اکراه و نارضایتی وارد زندگی او میشود و…
بعد از خوردن صبحونه سعید اومد دنبالم رفتیم منو گذاشت جلوی آرایشگاه و خودش رفت ماشین و بزاره تاگل بزننش و خودشم بره آرایشگاه و از اونجا بیاد دنبال من تابریم آتلیه ساعت چهار بعد از ظهر بود که کارام تموم شده بود و منتظر سعید بودم که به هو خانم آرایشگر صدام زدو گفت که آقاداماد منتظرم و منم با هزار بدبختی با اون لباس دنباله دارم از پله های آرایشگاه پایین اومدم و دره آرایشگاه رو باز کردم هم من و هم سعید هر دو با دیدن هم برق تحسین توچشم هامون جمع شد به سعید با دقت نگاه کردم به کت و شلوار مشکی بایه پیرهن سفیدو پاپیونه قرمز و کفش های مشکی خیلی این لباس ها بهش میومد.
که یهو چشمم به ماشین افتاد و او، خیلی خوشگل شده بود درست بود ماشینمون پراید بود ولی خیلی خوشگل گل زده بودنش عین گل های رز سفید دست گلم که من عاشقشونم آخه من تو گل ها فقط رز سفید دوست دارم فقط به ماشین هم رز سفید زده بودن اونم بایه مدل خیلی شیک که فکر میکنم کار سعید، بعد سعید اومد جلو و دست گلم رو بهم داد و دستامو تو دستاش گرفت و دَم گوشم گفت چه زیبا شدی بانوی من ، من باخجالت سرم و انداختم پایین و منم آرام بهش گفتم توهم همین طور، بعد هر دو باصدای فیلم بردار به خودمون اومدیم و سعید زودی درو واسم بازکرد و منم زودی سوار ماشین شدم.
و سعید هم نشست دست شو گذاشت روی دستم و گفت من تاشب چطوری تحمل کنم اصلا بیا مراسم و ول کنیم و یه راست بریم خونه بعد منم با عصبانیت بهش نگاه کردم و گفتم لازم نکرده الانم ماشین رو روشن کن و برو سمت آتلیه سعید: آخ که من فدایه اون عصبانیتت بشم تینا باخنده و کمی تعجب بهش گفتم دیووونه. سعید خواهش میکنم نظر لطفتونه، ما مخلصیم تینا چیه امروز همچین شنگولی سعید آروم آروم داشت خم میشد روم بعد سعید گفت: شنگول نباشم امروز دختری که همیشه تو رویاهام میدیدم تو واقعیت عروسم شده تینا دیگه سعید کاملا خم شده بود.
مرده و دختر عمه طاهره هم که اسمش ترنمه ازدواج کرده و اسم شوهرشم میثم وباعمه و شوهرش توی عروسی بودن و مامانم هم که به داداش داره اونم دایی احمد خودم که بازن دایی فاطمه و دوتا پسرهاش توی عروسی بودن و بابا سامانم هم که تک فرزند بود مثل خودم و مامان سیمین هم که از داره دنیایه داداش داره به اسم سینا که واسه ی ادامه تحصیل رفته خارج وفقط کسایی که خیلی خودمونی نبودن توی مجلس پدر و مادر و برادر آقا نادر شوهر سوگل جون بودن و آقا نادر هم که به داداش داره به اسم ناصر که اینه خودش کلا خیلی پروان نادر و برادرش و میگم حالا شما اینو در طول رمان میفهمیدکه درست میگفتم.