دانلود کتاب خشکسالی از جیمز گراهام بالارد کامل رایگان
ژانر کتاب : هیجانی
تعداد صفحات : 251
خلاصه کتاب:
رمانی پرماجرا و نفس گیر دربارهٔ خشک شدن کرهٔ زمین و مرگ آب، چیزی مثل آخرین روزهای حیات و تلاش قهرمان ها و آدم ها برای نگه داشتن این حیات. برای همین قصه ای در رمان اجرا می شود که از یک سو پا در پیش گویی های عذاب آلود کتاب مقدس دارد و از سویی دیگر هراس بالارد از آیندهٔ بشر و خشونتی که بین این انسان ها وجود دارد ، امید، بالارد به پیروزی انسان در واپسین لحظات یک رمان درخشان ساخته است.
قسمتی از کتاب خشکسالی:
رودخانه ی تازه زیر نور آسمانی که ته رنگی داشت تیرهای بلند قوس دار از هر دو سوی بدن رانسوم قد کشیده بودند و به فضای باز بالای سر او که رسیده بودند مثل دنده های نهنگی که به گل نشسته باشد به داخل خم شده بودند رانسوم که روی تشک کهنه ای به پشت افتاده بود تیرها را شمرد و در چشم به هم زدنی در خیال خود را دید که به راستی در اندرون جانور دریایی غول آسایی خفته است جانور عظیمی که به خشکی افتاده است و لاشه ی نیمه پوسیده ی او در خاطره ها گم شده است.
میان تیرها صفحههای زیرین بدنه کشتی سالم بودند و رانسوم را داخل انبار کشتی محصور می.کردند پایین پای او سینه ی کشتی قرار داشت. این کشتی یکی از کشتیهای کهنهی صید مارماهی بود که در محوطه ی موج شکن ایستاده بود جایی در درازای رود که به ماونت رویال منتهی میشد. دورتادور قسمتهای بیرونی کشتی نردبانهای فلزی نصب کرده بودند که تا بالا میرسید و کف کشتی پوشیده از کپه های صفحات آهنی و دریچه های
کشتی و قسمتهایی از دیواره ی کشتی بود در نور پسینگاه تابش زودگذری کشتی شکسته ی مفلوک و نزار را برای آخرین بار انباشت. رانسوم تکیه اش را به آرنجش داد و بلند شد نشست و به خراشهای پیشانی و گونههایش دست کشید یک طرف برگردان یقه ی کت پنبه ای او تقریباً از جا کنده شده بود و رانسوم برگردان یقه را به کلی کند و آن را روی شقیقه اش گذاشت و فشار .داد رانسوم تورهایی را به یاد آورد که در آن خیابان بی هوای داغ مثل شنل گاوبازان او را دوره کرده بودند؛ انگار این گاوبازان را به خیابانهای پشت میدان گاوبازی فرا خوانده بودند تا ماهی عظیمی را بازی بدهند ماهی عظیمی که میان گردوخاک به هوا جست میزد رانسوم را که هنوز نیمه هوشیار بود به باراندازها برده بودند و توی همین کشتی صیادی انداخته بودند سمت چپ بدنه کشتی شکاف برداشته بود و رانسوم از همین شکاف میتوانست بام یکی از انبارهای محوطه ی بارانداز را ببیند؛ کلکسیونی از وسایل حمل اشیای سنگین را به انبار تکیه داده بودند بوی رنگ و قیر در هوا موج میزد.