خلاصه کتاب:
مامان، نگاه بدبینانهای به جهان داره. نگاهش رو میتونم به شلاق سیاهی تشبیه کنم که سمت همهٔ آدمهایی که، نه! در واقع شلاق سیاهش رو سمت هر موجود زندهای گرفته، که از کنار من و برادرم رد میشه. حتی مورچهها هم از این شلاق سیاه در امان نیستند ...
خلاصه کتاب:
اسمش یاکان بود بزرگترین قاچاقچی مواد همه ازش میترسیدن تا این که دل سنگ و بی رحمش اسیر دختر سرکش سرهنگ شد! دختری ناز پرورده و افسار گسیخته که هیچ جوره پا به تخت این مرد شرور و وحشی نمیذاشت ولی اون یاکان بود! مردی که همه رو به آتیش میکشید و حالا آتیش و تب تندش دامن این دخترک لوند رو گرفته بود پس با دزدیدن دخترک یه شب بی هوا پا به اتاقش میذاره، قسم خورده بود بهش دست نزنه ولی با دیدنش ...
خلاصه کتاب:
نهال دختر بزرگترین خلافکار ایران که خود نیز تحت تعقیب است برای نجات جانش با مخفی کردن هویتش به ناچار با ساتکین، سرگردی متعصب و بیرحم همخونه میشود تا اینکه ...
خلاصه کتاب:
نه فقط عشقت، تو خودت هم "ممنوعه"بودي! ماندنت، خواستنت، داشتنت، همه و همه "ممنوعه" بودند! "شيرين "من بودم، گفته بودي "فرهاد"ميشوي، تيشه به دست ميگيري، "بيستون "ميشكافي، گفته بودي... و "فقط "گفته بودي ...! و من در گير و دار گفتن هايت بود، كه فهميدم "فرهاد " تو نبودي، ديگري بود! آرامشِ تو از جنس "عذاب " بود و عذابِ او، از جنس " دوست داشتن " ...
خلاصه کتاب:
داستانی که از یک رازی پنهان شروع شد، داستانی که سرانجامش عشق است. عشقی ناب که در یک نگاه آغاز میشود. از قدیم گفتن نرسیدن به مشعوق شیرین است! ولی دل دختر قصه بی تاب عشق. داستانی که هورزاد رو به دل خطر میبره و هیجاناتی تجربه میکنه و اما ...
خلاصه کتاب:
باران با مادرش در یک فانوس زندگی میکرده. تا اینکه مادرش کشته میشود و صاحب آن فانوس که در اصل صاحبکار باران و مادرش هم بوده، سمت باران را از آشپز به ساقی در مهمانی شبانه تغییر میدهد. داستان اصلی از جایی شروع میشود که مردی باران را از دست صاحبکارش نجات میدهد ...
خلاصه کتاب:
یک سوتفاهم, زندگی شادیانه رو در مسیری قرار می ده که مجبور میشه دنیاش رو کوچیکتر و محدود تر از هر زمان دیگه ای ببینه, دنیایی که هرچند کوچیکه اما آدمای بزرگی رو در خودش جای داده ...
خلاصه کتاب:
یه تزی تو زندگیم داشتم و دارم که میگه: "آدم یک بار بدنیا میاد و یک بار زندگی میکنه، پس اون جوری که دوست داری و با اون کسی که دوست داری زندگی کن ." من.. آوا.. سومین دختر از یک خانواده ۷ نفره در آستانه ۳۰ سالگی تنها مجرد خانواده و تقریباً فامیل باشم!!
خلاصه کتاب:
آنالی دختر تنها و بی کسی که با نامادریش زندگی میکنه و برای فرار از تنهایی نامزد میکنه. ولی نمیدونه نامزدش اون رو برای تسویه کردن طلبش میخواد... تا اینکه بالاخره طلبکارا میدزدنش و با بی رحمی و خشونت ذاتیشون آزارش میدن و مجبورش میکنن خدمتکار بشه یا اینکه ...
خلاصه کتاب:
دختری ازجنس حوا... دختری ازجنس لطافت های دخترانه... محکم، مغرور، زیبا... دختری که همیشه سعی کرده برای اسطوره زندگیش افتخار باشه دیگران براش تصمیم میگیرن و اسطورش که همیشه پشتش بوده سکوت میکنه، قهرمان های زندگیش کمرنگ میشن و اون میبینه همه چیز اون طور که فکر میکرده نیست و آشنا شدنش با مردی که جز حس تنفر چیزی به همراه نداره. فراز، مردی مغرور و قدرت طلب، دختری رولایق خود نمیبیند و وجود دختران در زندگیش تنها برای قدرت و جایگاه است. هرز نیست ولی پاک هم نیست دختری که قرار است قربانی باشد و پسری که قرار است این دختر را نردبانی برای بالا رفتن و پیشرفت زندگی اش کند...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.