خلاصه کتاب:
اکنون مادریام با دو فرزند، برآمده از آن است که شاید من نبودم، اما از درسهای مسیر زندگی. زمانی دخترکی بودم پرشور، مست عشق و شور زندگی؛ برای لمس لحظههای ناب، عاشق پسری با چشمان آبی، رانندههای مینیبوسی کوچک. آنقدر در حس و حال فروغ غرق بودم که تمام ابیاتش را با عشق زمزمه میکردم و باور داشتم. اما زندگی، همان بازیگری ناشناخته، قصهاش را جور دیگری برایمان نوشت و او را به راهی متفاوت فرستاده شد.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.