کتاب بانوی پاریسی ما اثر دانیال معین الدین لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها
داستان زندگی زمینداران و کارگرانشان در مزرعههای خانوادگی در حومه لاهور پاکستان، تصویری جالب از محیط و انسانهایی خاص میدهد. خدمتکاران خانههای اشرافزادهای فئودال، روستاییانی که به یاری او چشم دوختهاند، و دوستان و آشنایان که در شهر زندگی میکنند را تجربه کردهاند، در برابر چالشهای ناشی از تغییر و دست دادن سنتها قرار میگیرند. آنها باید با این دگرگونیهای حمایتی روبهرو شوند و آماده شوند تا با جنبههای ناشناختهای زندگی سازگار شوند.
با این که حسنا میدانست از این به بعد خدمتکارهای پیر خانه با هم بر علیه او متحد میشوند احساس کرد دیگر میتواند این رفتار نحس آن ها را تحمل کند چون موقعیت اش روز به روز در این خانه مستحکم تر میشد پس از آن که رفیق صحبت ارباب را به خدمتکارها رساند، طرز برخورد آنها تغییر کرد. تنها چندتایی یعنی ،پیرترها اهانتشان را با بی نزاکتی سرد و خشکی پنهان کردند در حالی که جوان ترها یا نوکرصفت شدند یا برای به دست آوردن آزادیه ای بیشتر رفتار دوستانه ای در پیش گرفتند و فکر کردند از این راه مورد لطف و توجه حسنا قرار می گیرند.
حسنا کم کم از امتیازات موقعیت جدیدش لذت میبرد حساب و کتاب های خانه در دست شاه خان منشی هارونی بود او تمام هزینه ها را با سیستم دفترداری دو قبضه و پیچیده ای یادداشت می کرد؛ در حقیقت آن قدر پیچیده که خود هارونی نمیتوانست همین کار را انجام دهد اما برای درک آن دچار مشکل هم نمیشد سال های سال این دفترها با هزینه های اضافی پر شده بود. راننده ها حسن ،آشپز و رفیق با دست و دلبازی صورت حساب هایی را که باید به شاه خان تحویل میدادند پر میکردند پس از آن که حسنا چند بار از نداشتن پول پوشیدن لباس های پاره و کفش های پاشنه شکسته گلایه کرد هارونی دستور داد.
که او باید مقرری مختصری دریافت کند. در دوران سالخوردگی خسیس شده بود با این که افراد خانواده پول ها را حیف و میل میکردند. او دوسه هزار روپیه در ماه خرج میکرد بدون آن که بداند برای چه چیزی خرج شده است. شاه خان خیلی زود حسنا را در سیستم خود ثبت نام کرد چون نمیخواست او بازخواستش کند. به این ترتیب، مقرری او هر ماه بیشتر و بیشتر میشد به شیوه هایی ابتکاری و متفاوت حسنا حق استفاده از ماشین را داشت برای خودش لباس ،خرید حتا چند تکه طلا و جواهر کوچک ابتدا در اتاقش یک چمدان فلزی قفل دار و سپس دو چمدان نگه داشت که آن ها را با هر ،چیزی از ابریشم خام گرفته تا ساندویچ ساز ،برقی پر میکرد.
با تقاضای خاصی پیش هارونی می آمد و از او چیزی میخواست تا برایش بخرد و هارونی بالاخره موافقت می کرد. حسنا چرب زبانی میکرد خودش را برای او لوس میکرد به او بی مهری میکرد و آخر سر مهربان میشد. هارونی پس از تسلیم شدن دیگر نمیتوانست به چشم های حسنا نگاه کند حسنا خیلی راحت به او :گفت مردها مثل بچه ها هستن چند نفر از دوستان نجیب زاده و سالخورده ،هارونی زمین دارانی آرام و متین با رفتار و خلق و خوی مؤدبانه ی ،پنجابی به این نتیجه رسیدند که هیچ دلیلی وجود ندارد که این دختر جوان را منزوی و تنها بگذارند او را «دختر» صدا میکردند.