رمان دونی
دانلود رمان جدید رایگان
رمان دونی
رمان بامداد خمار

رمان بامداد خمار اثر فتانه حاج سید جوادی لینک مستقیم دانلود فایل PDF – ویرایش جدید + سازگار با همه گوشی ها

سودابه، دختر جوانی با تحصیلات عالی و از خانواده‌ای ثروتمند است، که قصد دارد با مردی ازدواج کند که از نظر موقعیت اجتماعی و خانوادگی با او هم‌سطح نیست. مادر سودابه که از این تصمیم نگران است، از خواهر خود، محبوبه—عمهٔ سودابه—می‌خواهد تا با پند و اندرز، سودابه را از این تصمیم بازدارد. این در حالیست که…

خلاصه‌ رمان بامداد خمار

باز عمه جان پاکتی را از صندوقچۀ چوبی بیرون کشید و به دست سودابه داد. پاکتی محتوی یک دسته مو بود که بر روی کاغذ سفیدی چسبانده شده بود. در چشم سودابه چیزی غیر معمول و استثنایی نبود. تارهای مو ضخیم و زبر و با پیچ و تاب ملایمی روی کاغذ فشرده شده بود و گذر ایّام آن ها را فرسوده کرده بود. در بعضی قسمت ها موها شکسته و در حال جدا شدن از یکدیگر بود. عمه جان به موها نگاه می کرد. انگار به گذشته برگشته بود. انگار همین الان این بسته را گرفته بود. سودابه نیز مانند عمه جان و به خاطر عمه جان منقلب بود. عمه جان ادامه داد به خواهرم گفتم آمده ام ناهار پیش شما بمانم. خواهرم گرچه کمی از رفتار من متعجّب شده بود، ولی اظهار خوشحالی کرد.

احوال همه را می پرسید و من با پسر او بازی می کردم ولی حواسم جای دیگر بود. گاه جواب های بی معنی می دادم. مثلاً اگر او می پرسید منوچهر چه طور است می گفتم پیش دایه جان است. بچۀ خواهرم در بغلم به گریه افتاد و من بدون آن که جداً به فکر ساکت کردن او باشم ارام آرام بر پشتش می زدم و به قالی جلوی پایم خیره شده بودم. از آن جا که خواهرم شیر نداشت، بنابراین دایۀ جوانی فرزند او را شیر می داد. پسرش یک سال و نیمه بود و هنوز شیر می خورد. خواهرم با تعجّب کودک را از بغل من گرفت و به دست دایه سرد تا ببرد و او را شیر بدهد. بعد آمد کنارم نشست و پرسید خوب، تازه چه خبر؟ قرار است یک هفته به باغ شمیران عموجان برویم خواهرم پرسید باز آقاجان هوس شکار کبک کرده؟

نه. این دفعه می خواهند حرف من و منصور را بزنند گل از گل خواهرم شکفت ای ناقلا، دیدم حواست پرت است. پس این گجی و حواس پرتی چندان هم بی هود نبوده. به به، پس مبارک است نزدیکتر به من نشست و هیجان زده گفت …بگو، تعریف کن. منصور از تو خواستگاری کرده؟ چی گفته؟ منصور جوان نازنینی است ها از جا بلند شدم و کنار پنجره رفتم و به آن تکیه دادم خدا برای مادرش نگهش دارد افتخارالملوک را ول کن. منصور اصلاً مثل او نیست. هیچ به او نرفته. انگار نه انگار که پسر آن مادر است. نترس حاج عمو از عهدۀ او بر می آید. حالا بگو ببینم منصور چه گفته؟ افتخارالملوک زن عموی من زنی بددهان، حسود و دو به هم زن بود ولی خوشبختانه هیچ یک از فرزندانش این خصوصیات را از او به ارث نبرده بودند.

زیرا اخلاق ملایم عموجان و تربیت صحیح و روحیۀ عارفانۀ او به علاوه مدیریت و احاطه کاملی که بر تربیت فرزندان خود داشت تاثیر خود را بر آن ها نهاده بود و از بین فرزندان او منصور از همه ملایم تر، سلیم النفس تر و در عین حال جدّی تر بود و در فامیل نزد همه از احترام و محبّت بیشتری برخوردار بود. به خصوص پدرم که تا چندی پیش خود فرزند پسری نداشت او را مثل پسر خود دوست داشت و منصور نیز برای پدرم علاقه و احترامی خاصّ قائل بود :گفتم من آن ها را ول کرده ام، آن ها دست از سر من بر نمی دارند. عموجان گفت منصور می گوید من از وقتی ده ساله بودم، از همان موقع که محبوبه شیر می خورد و من با او بازی می کردم، در همان عالم بچگی دلم می خواست …وقتی بزرگ شد زن من بشود.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
سودابه، دختر جوانی با تحصیلات عالی و از خانواده‌ای ثروتمند است، که قصد دارد با مردی ازدواج کند که از نظر موقعیت اجتماعی و خانوادگی با او هم‌سطح نیست. مادر سودابه که از این تصمیم نگران است، از خواهر خود، محبوبه—عمهٔ سودابه—می‌خواهد تا با پند و اندرز، سودابه را از این تصمیم بازدارد. این در حالیست که...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    بامداد خمار
  • ژانر
    عاشقانه، اجتماعی، قدیمی
  • نویسنده
    فتانه حاج سید جوادی
  • ویراستار
    رماندونی
  • صفحات
    284
لینک های دانلود
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 111 بازدید
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

آرشیو نویسندگان
تبلیغات متنی
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.