خلاصه کتاب:
دختری به نام «مهتاب» به تازگی با مردی به نام «جاوید» آشنا میشود. مهتابی که همیشه در پی یک عشق واقعی بوده، به سرعت مجذوب شخصیت مرموز و جذاب جاوید میشود. رابطه آنها هر روز احساستر میشود و مهتاب احساس میکند که سرانجام نیمه گمشدهاش را پیدا کرده است. اما در این مسیر، نشانههایی از گذشتههای جاوید و خود مهتاب به پایان برملا میشود.
خلاصه کتاب:
داستان زندگی زمینداران و کارگرانشان در مزرعههای خانوادگی در حومه لاهور پاکستان، تصویری جالب از محیط و انسانهایی خاص میدهد. خدمتکاران خانههای اشرافزادهای فئودال، روستاییانی که به یاری او چشم دوختهاند، و دوستان و آشنایان که در شهر زندگی میکنند را تجربه کردهاند، در برابر چالشهای ناشی از تغییر و دست دادن سنتها قرار میگیرند. آنها باید با این دگرگونیهای حمایتی روبهرو شوند و آماده شوند تا با جنبههای ناشناختهای زندگی سازگار شوند.
خلاصه کتاب:
اکنون مادریام با دو فرزند، برآمده از آن است که شاید من نبودم، اما از درسهای مسیر زندگی. زمانی دخترکی بودم پرشور، مست عشق و شور زندگی؛ برای لمس لحظههای ناب، عاشق پسری با چشمان آبی، رانندههای مینیبوسی کوچک. آنقدر در حس و حال فروغ غرق بودم که تمام ابیاتش را با عشق زمزمه میکردم و باور داشتم. اما زندگی، همان بازیگری ناشناخته، قصهاش را جور دیگری برایمان نوشت و او را به راهی متفاوت فرستاده شد.
خلاصه کتاب:
این داستان، قصهای دختری به نام رها است که آزار شوهرخواهرش را میگیرند و بار سنگین این راز را بر دوش میکشند. او خود را مقصر میداند و در ترس از فروپاشی خانوادهاش، تصمیم به سکوت گرفته است. رها برای فرار از این سایهی تاریک، محل زندگیاش را ترک میکند و در این مسیر عشقی یکطرفه میشود. این سفر، سفری است به دل ها و زخم ها؛ آیا رها میخواهد خود را سنگین کند، میکند و را نجات میدهد، یا در گرداب بیپایان این درد خواهد رفت؟
خلاصه کتاب:
امید، دکتری جذاب و دوستداشتنی که کمتر کسی از او دل نمیبرد، همواره از صحبتهای عشق و ازدواج خسته بود و به آنها اهمیتی نمیداد. او هرگز فکر نمیکرد که سفر به روستایی دورافتاده مسیر زندگیاش را تغییر دهد. اما با دیدن دختری با چشمان رنگین و روحیهای بازیگوش، تمام وجودش دگرگون شد. او بدون توجه به موانع و سنگریزههای مسیر زندگی، با تمام وجود به سمت این عشق دوید. درست وقتی که فکر میکرد چیزی بین او و معشوقش نمانده، رازهای مدفون از گذشتههای دور ظاهر شدند و باعث شدند تا سرنوشت پیچیدهتری برای امید و سلما رقم بخورد.
خلاصه کتاب:
نفس، دختری سرزنده، لجباز و یکدنده است که در دانشگاه همیشه با همکلاسیاش، رادین، درگیر است. آنها دائم با هم مشاجره میکنند و سعی دارند یکدیگر را اذیت کنند. اما به مرور زمان، اتفاقاتی رخ میدهد که همه چیز را تغییر میدهد و رابطه پرتنش آنها به مسیری غیرمنتظره کشیده میشود...
خلاصه کتاب:
همهچیز در هالهای از بوی خون غرق شده بود. عطری کهنه از جنایت، پس از سالها بار دیگر در جانِ حوا زنده شد، و انگشتِ اتهام، با خطی تیره، بر سایهی عشق فرود آمد. ذهنش پر از ابهام بود، اما او دیوانه نبود؛ یقین داشت که تنها خودش حقیقت را میداند و اینان بودند که با برچسب دیوانگی، به دنبال راه گریزی برای خود میگشتند. میخواستند او را مجنون جلوه دهند تا بار گناه از شانههایشان سبک شود، اما چه کسی قادر بود پرده از راز حقیقت بردارد؟
خلاصه کتاب:
با کلافگی گفتم: اصلاً کسی به فکر من بود؟ کسی حس کرد نبودم؟ همه به یکباره ساکت شدند، پس با لحن تندتری ادامه دادم: سکوت که یعنی رضایت، نه؟ نگار با اخم و حرص گفت: آره آره، نبودنتو خیلی حس کردیم عزیزم. سرمو به نشونهی تایید تکون دادم و گفتم: آره، میدونم چقدر دلتون برام تنگ شده بود. ناگهان چشمم به اون دختر افتاد که مثل سایه به ایمان چسبیده بود و انگار حسابی داشت لذت میبرد. نگاهی به ایمان انداختم و گفتم: خوش میگذره، نه؟ ایمان با عصبانیت جواب داد: به تو چه ربطی داره؟ حسود. چشامو باریک کردم و گفتم: حسود؟ حسود عمهی خودته.