خلاصه کتاب:
امیرحسین از کودکی نزد اقوام و بهویژه مادربزرگش جایگاه خاصی داشته، اما همواره با پدر، مادر و پدربزرگش درگیر نوعی فاصله و تلخی بوده است؛ چرا که دوران کودکیاش با رنج و بیمهری آنان گره خورده. اکنون، پس از سالها تلاش و رسیدن به موفقیت، با ورود ابوذر و پسرش ساعدی، رازهایی از گذشتهی خانوادگیاش فاش میشود که سرنوشت او را در مسیری تازه قرار میدهد...
خلاصه کتاب:
دلآرای ایلیاتی، رها از زنجیر اسارت، خود را به آغوش مردی رساند که هم خان بود و هم سیب ممنوعهای در باغ تقدیرش؛ پناهگاهی شیرین، اما آمیخته با گناه.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان دونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.