دانلود رمان قصهی موج از خورشید شمس کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، معمایی
تعداد صفحات : ۲۲۲
خلاصه رمان:
موج به اجبار پدربزرگش مجبور است با فریاد، هم بازی بچگی اش ازدواج کند. تا اینکه با دکتر نیک آشنا شده و در ادامه حقایقی را در مورد زندگی همسرش میفهمد …
قسمتی از داستان قصهی موج :
چرا احساسمو گم کرده بودم؟ همیشه درگیر چیزای بیخود بودم و از اصل مطلب دور میشدم تو این دنیای به این بزرگی حتی نتونستم برای خودم یه نفرو داشته باشم… چرا از همه مردا بدم میاومد؟ من مثله بقیه نبودم و اینو همیشه درک میکردم وقتی لعیا انقدر با هیجان از یه پسر حرف میزنه و
من دم نمیزنم از دست خودم عصبی میشم… یه جای کار می لنگه ولی کجاش؟ نمیدونم… هنوز نمیخواستم با مامانم حرف بزنم. یه موسیقی گذاشتم و تو خونه مثله دیوونه ها چرخ زدم و با صدای بلند با آهنگ شروع به خوندن کردم می خواستم بدبختیمو فراموش کنم و برای چند ساعت ادای آدم های
خوشحالو در بیارم هرکی ندونه خودم که خبر داشتم حالم خوب نیست. بعد از ده دقیقه سرسام گرفتم به نفس نفس افتاده بودم بدنم خالی کرد آهنگو خاموش کردم کشون کشون خودمو به آشپزخونه رسوندم چای سازو روشن کردم از پنجرهی سالن پزیرایی دریا خودشو بهم نشون میداد بند
دلم پاره شد ناخداگاه یاد تیلههای آبی پرواز افتادم هیچ وقت عرضه نداشتم زندگیمو پر کنم برخلاف هم سن و سالای دیگم که هرشبو با مهمونی و دوستای پسر صبح میکنند من از دار دنیا فقط لعیا رو داشتم اونم از وقتی که دانشگاه قبول شدم باهاش دوست شدم. آره زندگیم خالی بود، حوصله سر بر بود …